در این قرن «صوفیه علاوه بر قرآن از جاذبه فلسفه و علم کلام مصون نماند. و یک نوع تصوف نظری و عرفان مدرسی پیدا شد که در قرن بعد به دست محیی الدین ابن العربی و صدرالدین قونیوی و شیخ عراقی به مقام کمال رسید. (همان ،۱۳۷۰،۲۷)
اما سوای تاثیر تعصب در برخی از اهل ذوق و عرفان، تصوف در این قرن راه کمال را می پیماید و از اقبال وسیعی روبروست. علت گسترش این نظریه را می توان مربوط به شرایط اجتماعی عصر نیز دانست. در این دوره آلودگی مادی فقیهان و محدثان که در کنار امور مذهبی به اداره مدارس دینی، تولیت امور وقفی، آشغال مصدر قضاوت پرداخته اند، و در مال دست در دست مدیران سیاسی گذاشته اند و در اجحاف به مردم شریک جرم پادشاهان و سیاستمداران هستند، امری کاملاً مشهود است. نتیجه این عمل، انزجار پنهانی مردم از این طبقه و گریزشان بسوی اهل عرفان می باشد. (همان ،۱۳۷۰،۲۸)
نکته دیگری که در این دوره باعث پر شدن خانقاههاست، خستگی روحی و جسمی مردم است از جنگهای پیاپی قبیله ها و تحمل زیانهای حاصل از غارتهای مکرر قومهای ترک نژاد. جنگهای صلیبی نیز که از اواخر قرن پنجم آغاز شده و تا اواخر قرن ششم ادامه داشته است، به اضافه خونریزیهای حاصل از ستیز فرقه های شیعی، سنی، اسماعیلی، اشعری و معتزلی، عوامل موثری است در راه سوق دادن مردم آزاد اندیش و آرامش طلب به سوی مکتب صلح و صفا، عشق و محبت و خارج از تعصب قشری یعنی عرفان. (همان ،۱۳۷۰،۲۹)
انحطاط جامعه در این دوره باعث شده تا شاعران عصر نیز دچار تنگ نظری، سرگرمی به مسائل حقیر و شخصی و بحث در جزئیات، طعنه بر آرای یکدیگر، و بدتر از همه هجو شوند. خودستایی و اظهار فضل، خودبینی و نشان دادن معلومات، شکایت و ناله از مجهول ماندن مقام، مشاجره های قلمی، نکاتی است شایع ما بین شاعران این عصر نظیر خاقانی، ابوالعلاء گنجوی، رشید و طواط، جمال الدین عبدالرزاق. (همان ،۱۳۷۰،۲۹)
نظامی نیز در عین گوشه گیری، با آنکه نام شاعر مشخصی را هرگز به زبان نیاورده است، ولی پیوسته از دزدان شعر خویش و حسودان شکایت می کند و به تبعیت از انحطاط اخلاقی عصر حتی از استعمال واژه های رکیک خودداری نمی کند. (همان ،۱۳۷۰،۳۰)
اخلاق وایمان وتوحید وعرفان نظامی :
نظامی عارفی است زاهد وزاهدی است عارف انسانی است کامل وکاملی است خداشناس معرفت خدا سراسر هستی اش را فرا گرفته ذرات وجود وفکر وروحش همه در ذکر خداست ،از خود تهی است واز خدای پر ،واعظی است مشفق وعالمی است عامل ،مناعت طیع وغنای معنوی اش در حد اعلاست ،بالاتر از همه در براب آفریدگار بنده ای افتاده ودر مقام تسلیم وآغاز سخن را با ایه قران کریم برکت بخشیده وگفته :
بسم الله الرحمن الرحیم هست کلید در گنج حکیم (آغاز مخزن الاسرار )
(زنجانی ،۱۳۷۰،۷۹)
۴-۲-۱۲-مشرب و مسلک نظامی
نظامی مسلمانان معتقدی است و از اشعار او کاملاً روشن است که سنی مسلک است ولی روشن نیست که پیرو کدامیک از مذاهب اهل سنت می باشد. ایمان و اعتقاد او به رسالت نبی اکرم (ص) و خلافت خلفای راشدین به طریق سنیان کاملاً مشهود است. بعلاوه تمام آثار او با نام و ذکر و نیایش و ستایش پروردگار آغاز شده است که مسلمانی او را نشان می دهد.
اعتقاد به روش اهل سنت بطور طبیعی شاعر را از نظر اصول بسوی فکر اشعریان سوق می دهد. نکته های فراوانی از شعر او قابل استنباط است که او را شعری مسلک می نماید. از این قبل است موافقت او به رویت خداوند به شرط تنزیه از زمان و مکان و مقابله، چنانکه پیامبر (ص) در شب معراج بدان حصول یافت.
نکته دوم تبعیت از اشعریان است در موضوع جبر و اختیار که بنابر اصول آنان راه جبر را در موضوع خیر و شر برگزیده است. (ثروت ،۱۳۷۰،۳۵)
۴-۲-۱۳-شخصیت نظامی
نظامی در وهله نخست مردی است با تقوی، پای بند به اصول اسلامی، زهد پیشه و گوشه نشین. و گوشه نشینی خود حاصلی است از معتقدات نخستین وی. زیرا با توجه به اوضاع اجتماعی عصر وی، او چازه ای جز گوشه نشینی نداشته است تا خویشتن را به فساد زمانه و اهل زمان نیالاید. با وجود گوشه نشینی گلایه های متعدد وی از همکاران، مردم، اهل زمان وحسودان، حاکی از آن است که از تنگ نظریهای عصر مصون نبوده است.
می گوید: «دنیا پراز جویندگان است. عده ای دریا را می کاوند و گروهی در پی در و مرواریدند. اما کمتر کسی در این روزگار دیده می شود که میل اش بسوی جستجوی آموزگار باشد. بنابراین شاعر که اهل دریا و در نیست و اهل سخن و معرفت است، چون شنونده ای نمی یابد سعی می کند از دوستان ببرد و به تماشای باغ و بوستان شعر خویش بسنده کند».
از سوی دیگر نظامی، شاعری است که به ارزش کار خویش واقف است. کلام منظوم را نه تنها برتر از نثر می داند، بلکه شاعر واقعی را در ردیف سایه پیامبر و در مرتبه پس از انبیاء می گذارد. معتقدات کلام منظوم پر از حکمت، سخنی ساده نیست بلکه پاره ای از روح شاعر است که در قالب کلام شکل می گیرد. (ثروت ،۱۳۷۰،۳۹)
با وجود محیط فاسد و نگرانیهای عمیق نظامی از کم مایگان و حسودان، وی معتقد است که شاعر خوب برای پول شعر نمی گوید. این نکته از انتقاد نظامی نسبت به سخن گویان مزدبگیر و دغل که شعر را به خاطر «سیم» می سرایند روشن می شود. وی آنان را عاشقان و مردگان زر می نامد. می گوید ظاهراً مقامشان والاست ولی همانان از همه کس پست ترند؛ زیرا باعث سقوط ارزش سخن می شوند. چنین اشخاصی نمی دانند هر آنکه لباس زرین هدیه شده شاهان پوشید عاقبت نصیب و غذای شمشیر آنان نیز شد. از این جاست که وی پیشنهاد می کند شاعر اول در علم شرع کامل شود سپس شعر بگوید تا به گمراهی نیفتد. (همان ،۱۳۷۰،۴۱)
نظامی در جای دیگری هم اشاره دارد که مایه کار او نه زر بلکه عشق است. در شرفنامه می گوید: « اگر من برای زر مانند دیگران این کتاب را نساخته ام، و عشق سخن مرا به سخن سنجی وادار کرده است، و در طلب زر نیستم چندان شگفت نیست. زیرا در عالم عشق مانند من ترک کننده زر و سیم فراوانند».
از همین جاست که ویژگی شخصیت نظامی، یعنی مناعت طبع او آشکار می شود. و درست برعکس شاعران مداح که عاشق ملاقات با شاه اند، و حضور در دربار شاه را افتخاری عظیم بر خود می دانند، وی پیوسته از حضور در محضر شاهان خود را معذور نشان داده و به بهانه ای از دیدارها دوری جسته است. (همان ،۱۳۷۰،۴۲)
نظامی علاوه بر خلوت گزینی، سکوت و آرامش شب را بسیار دوست می دارد. بارها از مزایای آن سخن گفته است. (همان ،۱۳۷۰،۴۴)
نکته قابل توجه دیگر حالات روحی شاعر است به هنگام پیری. نظامی هرگز جوانی را فراموش نمی کند. بویژه آن زمان که «تن خمیده گشته، رخسار سرخ به زردی گراییده، پای تیزرو کند شده، موها سپید گشته و نشاط رخت بربسته است و حتی میل، به خواب ابدی و سفر بسوی جهان باقی است، نه گوش حوصله شنیدن آواز و نه سر میل به لهو دارد، نظامی به حسرت جوانی می نشیند. (همان ،۱۳۷۰،۴۵)
ویژی دیگر شخصیت نظامی، عفت قلم و بیان و در مجموع محجوب بودن اوست. اولاً وی معتقد به داشتن یک همسر است نه زیاد:
از آن مختلف رنگ شد روزگار
که دارد پدر هفت و مادر چهار
چو یک رنگ خواهی که باشد پسر
چو دل باشد یک مادر ویک پدر
و این اعتقاد را خود نظامی عمل کرده است و هرگز دو زن در کنار هم نداشته است. در ثانی جز مخزن الاسرار، بقیه آثار نظامی صحنه های عاشقانه فراوانی دارد اما هرگز زبان و قلم را به ایجاد صحنه های رکیک سوق نداده است. (همان ،۱۳۷۰،۴۷)
بدین ترتیب می توان نظامی را از نظر ویژگیهای اخلاقی، شاعری پرکار، صبوری، با عفت، گوشه گیر، قانع، با نزاکت، با گذشت، مثبت، علاقه مند به شهر و دیار، قوم و خویش، خانه و خانواده، گریزان از جنجال و دربار و زندگی اشراقی دانست. به قول ادوارد براون «کوتاه سخن آنکه، او را باید ترکیبی دانست از یک نبوغ عالی و شخصیت معصوم». (همان ،۱۳۷۰،۴۷)
۴-۲-۱۴-مدفن نظامی
مدفن نظامی در شهر گنجه است و وی آرامگاهی داشته که زیارتگاه و تا مدتی پس از الحاق گنجه به روسیه برقرار بوده است.(زنجانی ،۱۳۷۰،۱۶)
در حدود سال ۱۳۰۴ قمری آدمای گنجه در صدد بر آمدند که بقایای جسد نظامی را از محل اصلی خود به شهر گنجه انتقال داده و در آنجا گند و رواقی عالی بر او بنا کنند (همان، ۱۷، ۱۳۷۰).
در تاریخ ۱۹۲۲ میلادی (سه سال قبل از این) کمیسیونی از معارف خواهان گنجه بنام کمیسیون نظامی تشکیل گردید و از این کمیسیون اشخاص ذیل (میرزا محمد آخوندزاده مرحوم شاعر و معلم، جواد بیک رفیع بیک اوف مورخ، میر کاظم میر سلیم زاده معلم) برای امور اداری انتخاب و قرار دادند که وجهی از طریق اعانه وتیاتر و گاردن پارتی جمع آوری کرده جنازه نظامی را از محل حالیه که در بیابان واقع است بداخل شهر نقل نموده در میدانی که مقابل مسجد شاه عباس است مقبره عالی بنا کرده دفن نمایند. در تاریخ ۱۹۲۳ در ماه مارث روسی شروع به عملیات نمودند بعد از اینکه سنگ و خاکها را که مانند تلی بود خارج کردند مقابل درب مقبره قبری پیدا شد آن را شکافته استخوانهای سفید و نازک و کوچکی بیرون آمده قبلاً همین استخوانها را جنازه نظامی تصور کرده میان صندوقی می گذارند سپس از نازکی و سفیدی استخوانها تردیدی حاصل شده مجدداً بکندن سطح دوم شروع می کنند به عمق یک ذرع که کنده می شود بناء و پایه های گنبد ظاهر گشته و در پایین مقبره سنگی به ارتفاع ده گره در کنار دیوار پدیدار و در اطراف آن سنگ ریگ و خاکهای زرد رنگ مشاهده می کنند همین که خاک و ریگها را بیرون آورده و مقدار دو ذرع دیگر زمین را حفر می کنند دیواری از سنگ ظاهر می شود بعد از خراب کردن این دیوار سنگی به دخمه ای می رسند که یک قسمت سقف آن دخمه بواسط فشار سنگ و خاک زیاد ریخته و خراب شده بود پس از آنکه سنگ و خاکها را از دخمه بیرون می آورند اسکلتی در میان صندوق چوبی پیدا شده که طول آن دو ذرع و دوازده گره بوده است (ذرع روسی است) جمجمه سر و استخوانهای اعضا سالم از آثار جنازه و پارچه های صندوق معلوم بود که در دفن جنازه نظامی کمال احترام معمول و منظور شده است اضافه بر کفن معمولی جنازه را با یک طاقه شال ترمه پوشانده و صندوق را نیز با شال ترمه دیگر پیچیده اند که بعضی تکه های شال در اطراف صندوق باقی بوده که به موزه دولتی باکو حمل گردیده است. (همان ،۱۳۷۰،۲۱)
جنازه اولیه که از قبر بیرون آمد معلوم نشد از کی بوده و در چه زمانی فوت کرده است از آثار و علائم واضح بود که نعش دختری بوده و در تدفین آن نیز احترامات فوق العاده مراعات و با حریر تکفین شده است.
جنازه نظامی مطابق عادات معموله ترک ها در میان دخمه گذاشته شده بود- کمیسیون نظامی استخوانهای نظامی را به همان صندوقی که استخوانهای دختر بوده گذارده در دوورسی شهر گنجه (یک میدانی) در میان باغ امانت می گذارند تا بعد از اتمام مقبره جدید بدانجا نقل نمایند.
در این موقع کمیته تتبعات اثار عتیقه آذربایجان (قفقاز) از این واقیع مسبوق این جانب را برای تحقیق و تفتیش کامل واقعه و تدفقین جنازه انتخاب و به شهر گنجه اعزام می دارند، بعد از ورود به گنجه (اوایل ماه اوکتابر) با کمیسیون نظامی ملاقات و تحصیل اطلاعات کرده مقاصد خود را با اعضاء کمیسیون و حکومت محلی اظهار و با همراهی دو نفر نماینده ایشان به محل مقبره رفته بعد از معاینه آنرا کاملاً مرمت و تعمیر نمود و جنازه نظامی را آورده در همان مقبره اولیه دفن نمودم.
بواسطه اینکه استخوانهای نظامی با استخوانهای دختر مخلوط و جدا کردن امکان نداشت بعلاوه استخوانهای نظامی از هم مجزی و رنگ آن قهوه ای و شروع به پوسیدن گذاشته بود نتوانستیم عکس از آن برداشته ناچار با همان حال مراسم تدفین بعمل آمد. معلومات دیگری که بدست آمد این است از قرار اظهار یک نفر پیرمرد دهاتی که در آن حوای سکنی داشته تقریباً چهل و پنج سال قبل از این هیئتی از فرنگیان (فرانسه) به آن صفحات آمده مخفیانه مشغول حفر قبر نظامی شده پارسنگهایی حکاکی و نقاری شده و بعضی آثار عتیقه دیگر را از آنجا بیرون آورده می خواهند ببرند در این اثنا اهالی قریه «حاجی ملک لی» مسبوق و در مقام جلوگیری بر می آیند تا بالاخره یک پارچه از آن سنگها را که محکوک و از زیر سر جنازه نظامی برداشته بودند از دست فرنگیها می گیرند بعد از مدتی با اقدامات دولت فرنگ (فرانسه) مجدداً آن سنگ را از دهاتیها مسترد می دارند. (همان ،۱۳۷۰،۲۲)
مرحوم سعید نفیسی در مقاله ای در مجله ارمغان سال پنجم ص ۱۶۲ نوشته گوید:
شنیده ام اهالی گنجه سال گذشته اهانت شدیدی بر تربت وی وارد آورده اند بدین معنی که جمعی از مردم شهر بخیال افتادند که مزاری در داخله شهر ترتیب دهند و بقایای وی را از خارج به آنجا حمل کنند و بهمین جهت مقبره نظامی را نبش کردند و تابوت چوبین منبتی را که بسیار کهن بود و بر اطراف آن خطوطی کهنه نقش کرده بودند، بیرون کشیدند و با احترامات بداخل شهر آوردند ولی در این حین یکی از کوته نظران شهر اظهار کرد که این حکیم و شاعر بزرگ از مردم گنجه نبود و از اهالی قم بشمار رفته است. بهمین جهت رواقی را که خیال داشتند در داخله شهر بر سر بقایای جسد وی بسازند، ترتیب ندادند و آن تابوت در بدر را دوباره به همان محلی که در خارج شهر مدوفن بود برگرداندند و بخاک سپردند… (همان ،۱۳۷۰،۲۲)
۴-۳-۱-دیو :
((واژه دیو که در اوستای دیؤ (Daeva) و هندی باستان دیو (Deva)خوانده می شود اصلاً به معنی خدا است . این واژه در قدیم به گروهی از خدایان آریایی اطلاق می شد ولی پس از ظهور زردشت و معرفی اهورا مزدا خدایان قدیم (دیوان ) ،گمراه کنندگان و شیاطین خوانده شدند .کلمه ی دیو نزد همه ی اقوام هند و اروپایی ، به جز ایرانیان ،هنوز همان معنی اصلی خود را که ((خدا)) باشد حفظ کرده است در اوستا ، دیوان ،خدایان باطل یا گروه شیاطین و یا مردمان مشرک و مفسد تلقی شده اند و چنین بر می آید که در عهد تدوین این کتاب هنوز اهالی مازندران و گیلان یا عده ای از آنها ، به همان کیش قدیم آریایی بوده و به گروهی از دیوان اعتقاد داشته اند زیرا غالباً در اوستا از دیوهای مازندران و دروغ پرستان دیلم و گیلان سخن رفته است این دیوان ، در روایات ملی و به خصوص در شاهنامه ، به مرو رایام ، هیئت عجیبی یافته و به صورت های سهمگین تصویر شده اند سیامک به چنگ دیوان گرفتار شد و هوشنگ و جمشید و تهمورث بر دیوان چیره شدند و از آنها بسیار چیزها آموختند .روایاتی مشابه ، در فرهنگ دوره ی اسلامی ، به سلیمان نسبت یافته اند .
در آغاز ، کلمه ی ((دیو)) نزد زردشتیان باختر و خاور ؛بر خدایان دشمن اطلاق می شد و سرانجام ، به دنبال یک تحول کند و دراز مدت ، غولان و موجودات اهریمنی دیگر ، در شمار دیوان قرار گرفتند . قوای بشر که عمال و کارگزاران و مخلوق اهریمن اند ، در برابر و به اندازه ی قوای خیر و خدایان هستند .شمار دیوان ، مانند ایزدان ، نامتناهی است . بخشی از اوستا که به نام وندیداد (قانون ضد دیو ) مرسوم است بیماری و آن چه را که نا خوشایند است ،به دیوان نسبت می دهند و مزدیسنان را قطب مخالف دیو سنان می داند در فرهنگ اسلامی ، به خصوص در کتاب های حیوان شناسی عربی ، از دیو به ((عفریت )) یاد شده و داستان ها و روایات عجیبی در سر گذشت عفریت ها آمده اند .مطابق روایات ، دیوان ، موجوداتی زشت و شاخ دار و حیله گرند و از خوردن گوشت آدمی روی گردان نیستند .اینان اغلب سنگدل و ستم کار و از نیروی عظیمی بر خوردارند ؛ تغییر شکل می دهند ؛درانواع افسون گری چیره دست اند و در داستانها به صورت های دلخواه در می آیند و حوادثی ایجاد می کنند گاهی پارسیان .هر سر کش متمردی را ، خواه جن و خواه غیر از آن نیز کسانی را که در زمان خود از اقران قوی تر بوده اند و مطیع حکام نمی شده اند ،دیو نامیده اند .در شاهنامه ی فردوسی ،دیوان نقش های عمده ای ،به صورت ها و مفاهیم مختلف ،برعهده دارند و تقریباً هیئت و منش دیوهای کتابهای مذهبی را دارند اگر چه ، دیووان به رنگ سیاه مجسم شده اند ولی نام آورترین دیو شاهنامه ، که سرکرده ی دیوان مازندران است ، دیو سپید است .در ادبیات فارسی ، به جز شاهنامه ،پیرامون دیو و پری کمتر سخن رفته است و آنچه هست ، اغلب ، جنبه ی نمادین دارد .در داستان ویس و رامین ،عشق لجام گسیخته ی ویس به رامین ،به دیوی تشبیه شده که با چنگال زهر آلود خود ،قلب ویس را می خلد .در خسرو و شیرین یا فرهاد ضمن شکوه ی عاشقانه می گوید : من دیو نیستم که از برابر مردم بگریزم .
در ادبیات فارسی ،دیو گاهی مرادف اهریمن در اندیشه ی ایرانی ، و گاه به معنی شیطان در فرهنگ اسلامی و زمانی ،به مفهوم غول و عفریت و موجودات خیالی است که بیشتر در افسانه های عامیانه ، از جمله سمک عیار و امیر ارسلان، تجلی یافته است ترکیبات زیادی نیز در زبان فارسی با کلمه ی دیو ساخته شده که چه به مفهوم کنایی و چه به معنی رسمی آن ، به نوعی با بنیاد و پیشینه ی این کلمه در ارتباط است .در آثار اخلاقی و عرفانی ، دیو نفس و دیو حرص و شهوت و امثال آن ، از این لحاظ قابل توجه اند )).(یا حقی ، ۱۳۸۶،۳۷۳-۳۷۱)
ز تو آیتی در من آموختن زمن دیو را دیده بر دوختن
چونام توأم جان نوازی کند به من دیو کی دست یازی کند
بیت ۶۱و۶۲ صفحه ۹۴۱
معنی : از تو آیت توفیق و عنایت درمن آموختن و از من دیو نفس اماره و شیطان را از خود دور کردن زیرا اگر توفیق و مشیت تو با من باشد نفس و شیطان بر من چیره نخواهد شد .
نخیزد زمازندران جز دو چیز یکی دیو مردم یکی دیو نیز( بیت ۲۳، صفحه ۹۵۷)
معنی : از مازندران دو چیز برمی خیزد یکی دیو و دیگری مردمی که خوی و سرشت دیو را دارند .در قصه های شاهنامه ، مازندران ، شهر دیوان است و رستم نیز در داستانی به مازندران با دیو سپید می جنگد
گروهی زدیوان دستور او به حکمت بنشتند منشور او بیت ۴۳، صفحه ۹۵۷
چو بر جنگ شد ساخته سازشان گریزنده شد دیو از آوازشان بیت ۴۹، صفحه ۹۷۵
در این ره فرشته زره می رود که آید یکی دیو و ده می رود بیت ۴، صفحه ی ۹۷۶
ربودند آن دیو ساران زجای چوکه برگ را مهره ی کهربای بیت ۴۰، صفحه ۹۷۷
چه لافی که من دیو مردم خورم مرا خور که از دیو مردم برم بیت ۲۰۴ ، صفحه ۹۸۲

برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت zusa.ir مراجعه نمایید.

 

موضوعات: بدون موضوع
[دوشنبه 1399-12-18] [ 01:59:00 ق.ظ ]