۲-۱۳-۱: اساس نظری
نظریهپردازان مدرن هیجان، ترس را از اضطراب متمایز می کنند. همانطور که در زیر بحث خواهیم کرد، افراد دارای هراس اجتماعی، به نظر میرسد که بر اساس این نوع پاسخ متفاوت باشند. ترس، یک پاسخ هشداردهنده ابتدایی به ارائه خطر است که با برانگیختگی نیرومند و تمایلات عمل مشخص میشود. در مقابل، اضطراب یک پاسخ هیجانی پیشبینانه است که با ادراک غیرقابل پیش بینیپذیری و غیرقابل کنترلپذیری رویدادهای بالقوه آزارنده مشخص میگردد و با تغییر توجه به تمرکز بر رویدادهای بالقوه خطرناک همراه است (برای مثال، بارلو، ۲۰۰۲؛ گری[۱]، ۱۹۹۱؛ گری و مک ناتان[۲]، ۱۹۹۶؛ هلر[۳] و همکاران،، ۱۹۹۷؛ لانگ[۴]، دیویس[۵] و اوهمان[۶]، ۲۰۰۰). برای مثال، مدل اختلالات اضطرابی بارلو (۲۰۰۲) فرض می کند که بعضی افراد آسیبپذیری که به طور غیرمنتظرهای طغیان کوتاه و شدیدی از ترس (یا پانیک) را تجربه می کنند، اساساً اضطراب را درباره احتمال رخداد مجدد این پاسخ به شیوه غیرقابل کنترلی گسترش می دهند. بنابراین، فردی که هرگز مشکلاتی را در موقعیتهای اجتماعی نداشته، ممکن است هراس اجتماعی را بعد از یک یا چند رویداد آغاز کننده ای که طی آن، یک حمله پانیک موقعیتی را در یک موقعیت اجتماعی تجربه کرده است، گسترش دهد (برای مثال، بارلو، ۲۰۰۲). افراد دارای هراس اجتماعی، قبلاً ترسو توصیف شده اند (به طور مثال، هافمن و بارلو، ۲۰۰۲). در مقابل، افراد دیگری که هراس اجتماعی دارند، احتمالاً یک پاسخ مضطربانه را در موقعیتهای اجتماعی پریشانکننده نشان می دهند. این افراد نوعاً برانگیختگی فیزیولوژیکی کمی را طی تهدید اجتماعی حاد نشان می دهند ولی اضطراب پیشبینانه زیادی را درباره موقعیت اجتماعی نشان می دهند (هافمن و همکاران، ۲۰۰۴). به دلایل بالا، ما مضطرببودن و ترسوبودن را به عنوان دو بعد احتمالی هراس اجتماعی بررسی خواهیم کرد.

مجموعه دیگری از ویژگیها شامل کمرویی و خودآگاهی است. دلیل تجربی برای درنظرگرفتن کمرویی، از پیشینه پژوهشی روانشناسی تحولی میآید. تعدادی از مطالعات نشان دادهاند که کمرویی طی کودکی (همچنین به عنوان یک بازداری رفتاری اشاره شده است)، ممکن است با اضطراب اجتماعی و هراس اجتماعی در نوجوانی در میان بعضی افراد مرتبط باشد (هایوارد[۷] و همکاران، ۱۹۹۸; میک[۸] و تلچ[۹]، ۱۹۹۸; نیل[۱۰]، و ادلمان[۱۱]، ۲۰۰۳; نیل، ادلمان، و گلاچان[۱۲]، ۲۰۰۲; روزنبام[۱۳] و همکاران، ۱۹۹۱; روزنبام و همکاران، ۱۹۹۴; شوارتز[۱۴] و همکاران، ۱۹۹۹; ترنر، بیدل، ولف[۱۵]، ۱۹۹۶). واژه بازداری رفتاری به درجه نگرانی و ترسویی (بزدلی) فرد هنگام مواجهه با افراد، چیزها و رویدادهای تازه اشاره دارد (کاگان، ۲۰۰۱). بعد خودآگاهی از نظریه های شناختی معاصر درباره هراس اجتماعی حاصل میشود که ما به طور مفصل توضیح خواهیم داد (کلارک، ۲۰۰۱؛ کلارک و ولز، ۱۹۹۵؛ لیری، ۲۰۰۱؛ راپی و هیمبرگ، ۱۹۹۷).
آخرین مجموعه ویژگیها به تمایلات رفتاری افراد در پاسخ به تهدید اجتماعی مربوط است. ارتباط اجتماعی و پیوند جویی، ذاتاً نیازهای اساسی تمام انواع هستند. انسانها به طور خاص، تحول یافتهاند، آنچنانکه مشوقهای انگیزشی سطح بالایی برای رقابتکردن به منظور کسب تأیید و حمایت از دیگران دارند (بارکو[۱۶]، ۱۹۸۹). روانشناسی تحولی فرض می کند که انسانهای مدرن برای فراخواندن سرمایههای والدینی نیاز به این دارند که دوست داشته شوند، بها داده شوند و مورد تصدیق و تأیید قرار بگیرند، روابط همسالانه حمایتی را گسترش دهند، جفتهای مطلوبی را جذب کنند و به طور موفقیتآمیزی به بسیاری از انواع روابط اجتماعی بپردازند (توبی[۱۷] و کاسمیدز[۱۸]، ۱۹۹۶). انواع ما به حمایت اجتماعی از سوی دیگران بسیار وابسته هستند (بامیستر[۱۹] و لیری[۲۰]، ۱۹۹۵)، مخصوصاٌ طی زمانهای استرس (داک[۲۱]، ۱۹۹۸). طرد از گروه اجتماعی تأثیر منفی بر روی متغیرهای متنوع مرتبط با سلامتی دارد، از جمله حرمت خود فرد و احساس تعلقداشتن (بامیستر و لیری، ۱۹۹۵؛ بامیستر و تیس[۲۲]، ۱۹۹۰؛ چارتیر[۲۳]، والکر[۲۴] و استین، ۲۰۰۱). بنابراین انسانها همواره به تلاش رقابتجویانه برای منابع اجتماعی میپردازند و شکست در این ارتباط، پرهزینه است (گیلبرت[۲۵]، ۲۰۰۱). از آن جایی که زمان و انرژی، چیزهای باارزشی هستند، انسانها انتخاب می کنند که منابعشان را روی افرادی سرمایهگذاری کنند که برای آنها سودمند هستند و به آنها کمک می کنند تا منافع شخصی خودشان را بدست آورند تا از منزلت اجتماعیشان (مثل جذابیت/شهرت) در چشم دیگران دفاع کنند، آن را حفظ کنند، بالا ببرند و افزایش دهند (بارکو، ۱۹۷۵، ۱۹۸۹؛ توبی و کاسمیدز، ۱۹۹۶). منزلت اجتماعی تا حدی از طریق نشاندادن فرمانبرداری (سلطهپذیری) از افراد مرتبه بالاتر و نشاندادن سلطه یا خصومت به افراد دیگر (غالباً افراد مرتبه پایینتر) گروه اجتماعی حفظ میگردد که با هیجان خشم ارتباط نزدیکی دارند (هافمن و همکاران، ۲۰۰۴). بنابراین، سلطه پذیری و خشم سومین بعد مورد بحث ما را شکل می دهند.
به طور خلاصه، ترسوبودن، مضطرببودن، کمرویی، خودآگاهی، سلطهپذیری و خشم به عنوان ابعاد هراس اجتماعی هستند. بخشهایی که به دنبال میآید، شواهد اساسی را برای این سیستم طبقه بندی ارائه خواهد کرد و رابطه با انواع فرعی تشخیصی را بحث خواهیم کرد.
۲-۱۳-۱-۱: ترسویی
در چهارچوب مدل اضطراب بارلو (۱۹۸۸، ۲۰۰۲)، افراد دچار هراس اجتماعی ترسو، احتمالاً از طریق هشدارهای “درست”یا “غلط” (یعنی، حملات وحشتزدگی که مرتبط به موقعیت هستند یا بدون علامت هستند) در موقعیتهای اجتماعی، بسته به نقش انواع خاص عاملهای خطر زیستشناختی، دچار هراس اجتماعی میشوند. این ظهور هراس اجتماعی با حساسیت بالای اضطراب و واکنشپذیری فزاینده به استرس مرتبط است (هافمن و بارلو، ۲۰۰۲؛ مکنیل و همکاران، ۱۹۹۳). پیش بینی مدل بارلو با مشاهده هافمن، اهلرز[۲۶] و راث (۱۹۹۵) هماهنگ است که طی آن، تعداد چشمگیری از افراد دارای هراس اجتماعی، ترسشان را از صحبتکردن در جمع به حملات پانیک (هجوم ناگهانی ترس شدید بدون دلیل آشکار) (۳۳%)، یا تجارب آسیبزا (۱۷%) اسناد میدادند تا ترس از ارزیابی منفی (۱۳%). هافمن، اهلرز و راث (۱۹۹۵) نیز دریافتند که آن افرادی که ترسشان را از صحبتکردن در جمع به حملات پانیک نسبت می دهند در مقایسه با بقیه نمونه، بیشتر نگران نشانه های بدنیشان هستند و کمتر نگران این هستند که دیگران طی صحبتکردنشان خسته شوند. اگرچه نگرانی درباره داشتن حملات پانیک خیلی رایج بود، فقط ۷% نمونه ملاکهای تشخیصی را برای اختلال وحشتزدگی برآورده کردند. این مطالعه نشان میدهد که نسبت معناداری از افراد دارای هراس اجتماعی سطح بالایی از ترس از نشانه های بدنی را هنگام مواجهه با تهدید اجتماعی نشان می دهند، حتی هنگامی که ملاکهای تشخیصی را برای اختلال پانیک برآورده نکنند (هافمن و همکاران، ۲۰۰۴).

در مورد اختلال پانیک، مدل بارلو فرض می کند که افراد آسیبپذیری که بطور غیرقابلمنتظرهای حملهی شدید و کوتاه ترس (یا پانیک) را تجربه می کنند، اساساً اضطراب را درباره احتمال رخداد مجدد این پاسخ به شیوه غیرقابلکنترلی گسترش می دهند. مدل مشابهی برای نوع ترسویی هراس اجتماعی پیشنهاد شده است. مطابق با آن، فردی که هرگز به طور خاص، خجالتی نبوده است، ممکن است بعد از یک یا چند رویداد آغاز کننده که در آن، وی یک حمله پانیک موقعیتی را در یک موقعیت اجتماعی تجربه کرده است، دچار هراس اجتماعی شود (هافمن و بارلو، ۲۰۰۲). در نتیجه، بعضی از افراد ممکن است هنگام مواجهه با تهدید اجتماعی، فقدان کنترل درونی را درک کنند که منجر به این میشود که آنها باور کنند که رویدادها فقط به وسیله سایر افراد قابل کنترل هستند نه به وسیله خودشان (لئونگ[۲۷] و هیمبرگ، ۱۹۹۶).
بیش از ۲۰ سال پیش، اُست[۲۸]، جرمالم[۲۹]، و جانسون[۳۰] (۱۹۸۰) ایدهای را درباره یک نوع “فرعی فیزیولوژیکی” از هراس اجتماعی پیشنهاد دادند که مشابه با نوع ترسوی هافمن و بارلو است. فرض شده است که این افراد، واکنشهای فیزلوژیکی نیرومندتری به تکلیف اجتماعی چالشآور نشان می دهند تا واکنشهای شناختی یا رفتاری. رابطه بین برانگیختگی فیزیولوژیکی، ادراک فرد از برانگیختگی، و واکنشپذیری شناختی مورد توجه چندین مطالعه بوده است. برای مثال، فرمُیو[۳۱] و همکاران (۱۹۸۲) براساس واکنش افراد به تهدید اجتماعی، سه نوع فرعی هراس اجتماعی را شناسایی کردند: (۱) ادراک برانگیختگی فیزیولوژیکی بالا با برانگیختگی فیزیولوژیکی واقعی پایین؛ (۲) واکنشپذیری شناختی بالا با برانگیختگی فیزیولوژیکی پایین؛ و (۳) برانگیختگی فیزیولوژیکی بالا مستقل از ادراک برانگیختگی فیزیولوژیکی. مثل همین، پژوهشگران دیگر، انواع فرعی را گزارش کردند که با برانگیختگی فیزیولوژیکی بالا یا پایین (ترنر و بیدل، ۱۹۸۵) مستقل از ادراک فرد از برانگیختگی مشخص میگردد (هافمن و همکاران، ۲۰۰۴).
یک نگرانی رایج گزارششده در افراد دارای هراس اجتماعی، ترس از سرخشدن در موقعیتهای اجتماعی است، و بعضی نویسندگان درباره درنظرگرفتن یک نوع فرعی مجزا که با این ترس مشخص میشود، بحث کردهاند (برای مثال، بُگلز و ریث، ۱۹۹۹؛ ادلمن[۳۲]، ۱۹۹۱؛ چلینگ[۳۳] و املکمپ[۳۴]، ۱۹۹۳). به راستی یافت شده است که سرخشدن و عرقکردن خودگزارشی، شاخصهایی هستند که بهتر از همه هراس اجتماعی را از دیگر اختلالات اضطرابی متمایز می کنند (فاهلن[۳۵]، ۱۹۹۶؛ ریچ[۳۶]، نویز[۳۷] و یاتس[۳۸]، ۱۹۸۹). با این وجود، افرادی که از سرخشدن در موقعیتهای اجتماعی میترسند، نسبت به افرادی که از سرخشدن نمیترسند، تفاوتهای پایایی را در رنگ چهره و دمای چهرهشان نشان نمیدهند (بُگلز، ریجسموس[۳۹] و دی جنگ[۴۰]، ۲۰۰۲؛ گرلاچ[۴۱] و همکاران، ۲۰۰۱؛ مولکنس و همکاران، ۲۰۰۱؛ مولکنس، دی جنگ و بگلز، ۱۹۹۷؛ مولکنس و همکاران، ۱۹۹۹). اگرچه بگلز و همکاران (۲۰۰۲) دریافتند که دانشجویان زن دارای اضطراب اجتماعی بالا نسبت به آزمودنیهای دارای اضطراب اجتماعی پایین، پاسخ سرخشدن بیشتری را نشان دادند؛ مطالعات دیگر، تفاوتهای گروهی قابل تمایز کمتری را گزارش دادند. گرلاچ و همکاران (۲۰۰۱) پاسخهایی را به تکالیف اجتماعی چالشآور در سه گروه بررسی کردند: افراد مبتلا به هراس اجتماعی با شکایت اساسی سرخشدن، افراد مبتلا به هراس اجتماعی بدون شکایت اساسی سرخشدن، و گروه کنترل بدون اختلال. در میان متغیرهای دیگر، نویسندگان، احساسات ذهنی سرخشدن، اضطراب اجتماعی و شاخصهای روانی فیزیولوژیکی از جمله ضربان قلب و شدت سرخشدن را اندازه گیری کردند. به طرز جالبی، اگرچه افراد دارای هراس اجتماعی با شکایت اساسی سرخشدن، سرخشدن بیشتری را گزارش کردند، هنگام اندازه گیریهای فیزیولوژیکی، نسبت به افراد مبتلا به هراس اجتماعی بدون شکایت اساسی سرخشدن، علیرغم اینکه سطوح بالای خجالت را طی تکالیف تجربه کردند، بیشتر سرخ نشدند. این یافتهها هماهنگ با مطالعات دیگری است که تفاوتهای پایایی را بین افرادی که از سرخشدن میترسیدند و آنهایی که نمیترسیدند، پیدا نکردند (مولکنس و همکاران، ۱۹۹۷؛ ۱۹۹۹). بنابراین، مداخلات روانشناسی مؤثری که ترس از سرخشدن را در افراد مبتلا به هراس اجتماعی کاهش داده، منجر به کاهش سرخشدن واقعی طی یک تست اجتماعی نشد (مولکنس و همکاران، ۲۰۰۱). مطالعات همچنین تفاوتهای گروهی را در سطوح هدایت پوستی پیدا نکردند (گرلاچ و همکاران، ۲۰۰۱؛ مولکنس و همکاران، ۱۹۹۷؛ ۱۹۹۹)، اگرچه یک مطالعه گزارش کرد که افراد دارای هراس اجتماعی با شکایت اساسی سرخشدن، نسبت به افراد دچار هراس اجتماعی بدون شکایت اساسی سرخشدن و یا گروه کنترل، ضربان قلب بالاتری داشتند (گرلاچ و همکاران، ۲۰۰۱). متأسفانه هیچکدام از مطالعات گفتهشده در بالا که شامل نمونههای بالینی بود، شرکتکنندگان کافی را برای مقایسه انواع فرعی تشخیصی DSM-IV در پاسخهای سرخ شدنشان فرانخواندند.
به طور خلاصه، پیشینه پژوهشی نشان میدهد که افراد دچار هراس اجتماعی با ترس از سرخشدن، به طور کلی، پاسخ سرخشدن بیشتری را نشان نمیدهند، ولی در عوض نسبت به گروه کنترل یا افراد بدون شکایت سرخشدن، پاسخ قلبی عروقی بیشتری را نشان می دهند. به نظر میرسد چنین چیزی یک یافته متناقض باشد، زیرا خجالت، پاسخ هیجانی که همراه با سرخشدن است، با کاهش ضربان قلب و کاهش فشار خون همراه است (به طور مثال، بوک[۴۲] و پارک[۴۳]، ۱۹۷۲ به نقل از هافمن و همکاران، ۲۰۰۴). بنابراین به نظر میرسد که هنگام مواجهه با تهدید، نگرانیهای خودگزارشدهی درباره سرخشدن در میان افراد دارای هراس اجتماعی با ترس از نشانه های بدنی مرتبط باشد تا با خجالت به طور فینفسه. امکان دارد که افراد دچار هراس اجتماعی به طور خاصی از نشانه های بدنی مثل سرخشدن و عرقکردن که برای دیگران ممکن است قابل مشاهده باشند، بترسند. حمایت برای این دیدگاه از مطالعه جدیدی میآید که قابل مشاهدهبودن اضطراب را در افراد دارای هراس اجتماعی و گروه کنترل، دستکاری کرد (گرلاچ، مورلانه[۴۴] و ریست[۴۵]، ۲۰۰۴). در این مطالعه، نویسندگان، یک شرایط عمومی را که در آن ضربان قلب افراد از طریق بلندگو پخش میشد در مقابل شرایط خصوصی که در آن، شرکتکنندگان صدای ضربان قلبشان را از طریق هدفون میشنیدند، مقایسه کردند. نتایج نشان داد که اگرچه افراد مبتلا به هراس اجتماعی نسبت به گروه کنترل در هر دو شرایط، پاسخ اضطرابی بیشتری نشان میدادند، و اینکه هر دو گروه از ارائه اول به ارائه دوم، خوگیری ضربان قلب را نشان دادند، فقط افراد مبتلا به هراس اجتماعی با اضطراب و نگرانی بیشتر درباره ضربان قلب در شرایط عمومی نسبت به شرایط خصوصی پاسخ دادند. بنابراین، افراد مبتلا به هراس اجتماعی ترسو، ممکن است که به طور خاصی درباره نشاندادن علائم بیرونی اضطراب مثل سرخشدن، مضطرب و گوش به زنگ باشند (هافمن و همکاران، ۲۰۰۴).
۲-۱۳-۱-۲: مضطرب بودن
در مقابل ترس، اضطراب به عنوان یک پاسخ چندبعدی، پیشبینانه و میانجیگریشده از لحاظ شناختی، مفهومسازی میشود که الگوی کلی از واکنش هیجانی اساسی را دنبال نمیکند (برای مثال، بارلو، ۲۰۰۲). به دلیل ذات پیشبینانه آن، اضطراب غالباً ارتباط نزدیکی با نگرانی دارد. بههرحال، اگرچه، نگرانی یک مؤلفه مهم اضطراب مزمن است، ضرورتاً مترادف با اضطراب نیست (کراسک[۴۶]، ۱۹۹۹). در حقیقت، بر خلاف همبستگی بالای بین صفت اضطراب و نگرانی (به طور مثال، تالیس[۴۷]، آیزنک[۴۸]، متیوز[۴۹]، ۱۹۹۱)، نگرانی و اضطراب، منابع منحصربهفردی از واریانس را تبیین می کنند (دیوی[۵۰] و همکاران، ۱۹۹۲). کراسک (۱۹۹۹) مطرح کرد که رابطه بین نگرانی و اضطراب بستگی به قریبالوقع بودن تهدید دارد. همانطور که تهدید نزدیکتر میشود، نگرانی به اضطراب پیشبینانه تغییر می کند، که با برانگیختگی خودکار بیشتری مرتبط است. و وقتی حتی نزدیکتر میشود، ممکن است که پاسخ به ترس و پانیک تغییر کند (هافمن و همکاران، ۲۰۰۴).
نگرانی اساساً شامل فرآیندهای تفکر کلامی است که با ظرفیت منفی و عینیت کاهشیافته مشخص میگردد (بُرکُوک[۵۱] و اینز[۵۲]، ۱۹۹۰). نشان داده شده است که بعضی افراد دارای اختلال اضطرابی در پاسخ به اطلاعات آزارنده، به منظور کاهش برانگیختگی سمپاتیک، برای پرتکردن حواس و فراغت (رهایی) از این راهبرد استفاده می کنند (برای مثال، بُرکُوک و رُاِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِمر[۵۳]، ۱۹۹۵؛ توکر[۵۴] و نیومن[۵۵]، ۱۹۸۱). پژوهش نشان داده است که سیستم کلامی نسبت به تصویرپردازیها، ارتباط کمتری با سیستمهای عاطفی، فیزیولوژیکی و رفتاری دارد و بنابراین ممکن است ابزار ضعیفی برای پردازش اطلاعات هیجانی (بُرکُوک، رِی[۵۶]، و استوبر[۵۷]، ۱۹۹۸) و حل مسئله باشد (دیوی، ۱۹۹۴؛ دیوی، جاب[۵۸]و کمرون[۵۹]، ۱۹۹۶؛ استوبر، ۱۹۹۸). بنابراین، بعضی نظریهپردازان، کارکرد نگرانی را به عنوان یک راهبرد اجتناب شناختی فرض می کنند (بُرکُوک و همکاران، ۱۹۹۸).
آزمایشهای روانی فیزیولوژیکی نشان دادهاند که افراد دارای هراسهای خاص، نوعاً با برانگیختگی احشایی بالاتر (ضربان قلب و پاسخ هدایت پوستی) پاسخ می دهند و همچنین هنگام تصویرپردازی صحنههای خاطرات هراسشان نسبت به زمانی که صحنههای خنثی را تصویرپردازی میکردند، ترس بیشتری را گزارش میکردند (کوک[۶۰] و همکاران، ۱۹۸۸؛ مارکس[۶۱] و هیوسن[۶۲]، ۱۹۷۳؛ مک نیل و همکاران، ۱۹۹۳). آثار مشابهی هم در مطالعاتی که از جمعیت دانشجویی بهنجار استفاده کرده است، گزارش شده است (لانگ و همکاران، ۱۹۸۳؛ می[۶۳]، ۱۹۷۷). نشان داده شده است که پاسخدهی احشایی به اطلاعات هراسناک، در بین انواع فرعی تشخیصی متفاوت فرق می کند. برای مثال، افراد مبتلا به هراس خاص نسبت به افراد مبتلا به هراس اجتماعی، هنگام مواجهه با تصویر هراسناکشان، پاسخهای خودمختار بیشتری را نشان می دهند (کوک و همکاران، ۱۹۸۸) و در عوض، افراد مبتلا به هراس اجتماعی نسبت به افراد مبتلا به آگورافوبیا پاسخهای خودمختار بیشتری را نشان می دهند (لوین، کوک، لانگ، ۱۹۸۲). این مطالعات نشان میدهد که نه تنها انواع مختلف اختلالات اضطرابی، تفاوتهایی را در برانگیختگی فیزیولوژیکی به تصویرپردازی هراس نشان می دهند، بلکه برانگیختگی احشایی، شاخص خوب ترس برای بعضی از اختلالات است. با این وجود، نشان داده شده است که افراد دچار هراس مار، هنگام تصویرپردازی یک مار نسبت به زمان تصویرپردازی یک موقعیت گفتگو، با واکنشپذیری بیشتر ضربان قلب پاسخ می دهند. به همین ترتیب، افراد دچار هراس صحبتکردن، هنگام تصویرپردازی یک موقعیت گفتگو نسبت به زمان تصویرپردازی یک مار، با واکنشپذیری بیشتر ضربان قلب پاسخ می دهند. بیشترین پاسخ ضربان قلب در افراد مبتلا به هراس مار رخ میدهد که صحنههای مار را تصویرپردازی می کنند که این صحنه ها، تنها پاسخ کمی را در افراد دچار هراس از صحبتکردن فرا میخواند. نتایج مشابهی هنگام مواجهه افراد دچار هراس از مار با موقعیتهای واقعی که از آن میترسند، نیز یافت شده است (لانگ و همکاران، ۱۹۸۳).
برخلاف این یافتهها، افراد مبتلا به اختلال اضطرابی تعمیمیافته نسبت به گروه کنترل در مدت تکالیف استرسزای روانشناختی، پاسخ هدایت پوستی ضعیفتری را با دامنه محدودتری هم در هدایت پوستی و هم واکنشپذیری ضربان قلب نشان می دهند، نتیجهای که منجر به این فرضیه شد که بیماران دارای اختلال اضطرابی تعمیمیافته، فرآیندهای بازداری سمپاتیک را نشان می دهند (هوهن- ساریک[۶۴] و مک لود، ۱۹۸۸؛ هوهن- ساریک، مک لود، و زیمرلی[۶۵]، a1989، b1989). مخصوصاً اینکه پیشنهاد میشود که نگرانی -یک ویژگی مهم تشخیصی اختلال اضطرابی تعمیمیافته- با فرونشانی قسمت سمپاتیک دستگاه عصبی خودمختار و مخصوصاً فعالیت قلبی ارتباط نزدیکی دارد. شواهد برای اثر بازداری نگرانی روی فعالیت قلبی عروقی از مطالعه بِرکُوک و هیو[۶۶] (۱۹۹۰) میآید. در این مطالعه، به یک گروه از دانشجویان لیسانسی که دارای اضطراب صحبتکردن بودند، در حالی که تغییر پاسخ ضربان قلبشان از حد پایه اندازه گیری میشد، آموزش داده شد که پیش از مجسمکردن یک موقعیت صحبتکردن در جمع، به آرامشدهی، افکار خنثی یا نگرانکننده بپردازند. آزمودنیهای گروه افکار نگرانکننده نسبت به گروه خنثی، پاسخ ضربان قلب کمتری را نشان دادند و آزمودنیهای گروه افکار خنثی نسبت به آزمودنیهای گروهی که قبل از تصویرپردازی هراس، به ریلکس پرداختند، پاسخ ضربان قلب کمتری را نشان دادند. با این وجود، گروهها در ارزیابی اضطرابشان طی تصویرپردازی هراس با هم تفاوت داشتند. آزمودنیهایی که به افکار نگرانکننده میپرداختند، نسبت به آزمودنیهای شرایط خنثی، اضطراب بیشتری را گزارش کردند، در حالی که اضطراب گروه ریلکس به سطح گروه نگران نزدیک بود ولی تفاوت معناداری از دو گروه دیگر نداشت (هافمن و همکاران، ۲۰۰۴).
به طور خلاصه، شواهدی وجود دارد که نشان میدهد که افراد دارای اختلالات اضطرابی، به طور کلی، و هراس اجتماعی به طور خاص، با توجه به ترس و اضطراب، دربرگیرنده گروه ناهمگنی هستند. مطالعات روانی فیزیولوژیکی نشان میدهد که فرآیندهای اضطراب و نگرانی با فرونشانی برانگیختگی سمپاتیک و ناهماهنگی بین پریشانی خودگزارشدهی و برانگیختگی خودمختار همراه است. در مقابل، به نظر میرسد که پاسخ ترس با هماهنگی بیشتر بین پریشانی خودگزارشدهی و برانگیختگی خودمختار، برانگیختگی سمپاتیک افزایشیافته و غلبه تصاویر بر افکار همراه است. در پیشینه پژوهشی دلایلی وجود دارد که نشان میدهد بعضی افراد مبتلا به هراس اجتماعی تمایل به نشاندادن پاسخ اضطراب دارند، در حالی که دیگران تمایل دارند که به تهدید اجتماعی، بیشتر پاسخ ترس را نشان دهند (هافمن و همکاران، ۲۰۰۴).
۲-۱۳-۱-۳: کمرویی
به استثنای دو مطالعه اخیر (چاویرا[۶۷]، استین و مالکارن[۶۸]، ۲۰۰۲؛ هیسر[۶۹]، ترنر و بیدل، ۲۰۰۳)، رابطه بین کمرویی و هراس اجتماعی به طور عمده، مورد کاوش قرار نگرفته است. چاویرا و همکاران (۲۰۰۲) مقیاس کمرویی تجدیدنظرشده چیک[۷۰] و باس (چیک، ۱۹۸۳) را روی ۲۲۰۲ دانشجوی لیسانس اجرا کردند و ۱۴۸ شرکتکننده از گروه دارای کمرویی بالا (که نمرات آنها بالای ۹۰ درصدی نمونه بود) با ۱۵۵ نفر از گروه بهنجار (که نمره آنها بین ۴۰ تا ۶۰ درصدی نمونه بود) مقایسه کردند. علاوه بر این، شرکتکنندگان در معرض مصاحبههای بالینی قرار گرفتند و از آنها خواسته شد مقیاسهای خودگزارشدهی اضطراب اجتماعی را تکمیل کنند. نتایج نشان داد که ۴۹% افراد گروه دارای کمرویی بالا، ملاکهای تشخیصی را برای هراس اجتماعی برآورده کردند و این در حالی بود که فقط ۱۸% افراد کمروی گروه بهنجار این ملاکها را برآورد کردند. همچنین گروهی که از لحاظ کمرویی بالا بودند، به احتمال بیشتری ملاکهای هراس اجتماعی تعمیمیافته (۳۶% در مقابل ۴%) و اختلال شخصیت اجتنابی (۱۴% در مقابل ۴%) را برآورده میکردند. میزان هراس اجتماعی تعمیمیافته در هر دو گروه یکسان بود (۱۴%) (هافمن و همکاران، ۲۰۰۴).
هیسر و همکاران (۲۰۰۳) مطالعه مشابهی را در یک نمونه خیلی کوچکتر اجرا کردند. پژوهشگران، مقیاس کمرویی تجدیدنظرشده چیک و باس (چیک، ۱۹۸۳) و مصاحبههای بالینی را روی ۲۰۰ دانشجوی لیسانس اجرا کردند. نمره نقطه برش برای “گروه کمرو” به طور قابل ملاحظهای (نقطه ۴۸ درصدی) پایینتر از مطالعه چاویرا و همکاران (۲۰۰۲) بود. نویسندگان دریافتند که اکثر افراد کمرو (۸۲%) هراس اجتماعی نداشتند. این یافته تعجبآور نیست، زیرا میزان شیوع هراس اجتماعی تقریباً ۸% است. به هر حال، شیوع هراس اجتماعی در گروه کمرو نسبت به گروهی که کمرو نبودند، بالاتر بود (۱۸% در مقابل ۳%). علاوه بر این، درصد نوع فرعی تعمیمیافته و غیرتعمیمیافته هراس اجتماعی هم در افراد کمرو و هم در افراد غیر کمرو، مساوی بود ولی شیوع هراس اجتماعی تعمیمیافته و اختلال شخصیت اجتنابی در گروه کمرو بالاتر بود. شواهدی از مطالعات خانوادگی، مطالعات دوقلوها، و مطالعات پرخطر نشان میدهد که کمرویی یکی از موروثیترین ویژگیهای خلقوخو است (فیر[۷۱] و همکاران، ۱۹۹۳؛ هُروارث[۷۲] و همکاران، ۱۹۹۵؛ کندلر[۷۳] و همکاران، ۲۰۰۱؛ کندلر و همکاران، ۱۹۹۲؛ لیب[۷۴] و همکاران، ۲۰۰۰؛ مانسینی[۷۵] و همکاران، ۱۹۹۶؛ ریچ و یاتس، ۱۹۸۸؛ اسکری[۷۶] و همکاران، ۱۹۹۳؛ تیلفورس[۷۷] و همکاران، ۲۰۰۱). بعضی محققان (به طور مثال، استین، کارتیر، لیزاک و همکاران، ۲۰۰۱) این عقیده را که هراس اجتماعی، خودش، در سطح اختلال محور I، به طور ژنتیکی منتقل میشود را مورد سؤال قرار دادهاند. در عوض، این نویسندگان، نشان دادهاند که یک یا چند تا عامل خطرزای خلق و خو منتقل میشود، از جمله کمرویی و بازداری رفتاری (هافمن و همکاران، ۲۰۰۴).
به طور خلاصه، فقط مطالعات کمی در مورد رابطه بین کمرویی و هراس اجتماعی وجود دارد. احتمال دارد که کمرویی و بازداری رفتاری، عوامل خطری برای هراس اجتماعی باشند و اینکه موارد مزمنتر هراس اجتماعی، تاریخچه بازداری رفتاری و کمرویی کودکی را نشان می دهند. به نظر میرسد که بازداری رفتاری و کمرویی با نوع فری تعمیمیافته هراس اجتماعی (ولی نه نوع فرعی غیرتعمیمیافته) ارتباط نزدیکی داشته باشد. یک مسئلهای که مانع پژوهش در این حوزه میشود، همپوشی در تعریف، مفهومسازی و اندازه گیری بازداری رفتاری/ کمرویی و اضطراب اجتماعی/ هراس اجتماعی است (به طور مثال، هندرسون[۷۸] و زیمباردو[۷۹]، ۲۰۰۱) (هافمن و همکاران، ۲۰۰۴).
۲-۱۳-۱-۴: خودآگاهی
مدلهای شناختی هراس اجتماعی تأکید خاصی بر فرآیندهای مرتبط با خود دارد. یک شرط ضروری برای چنین فرآیندهای مرتبط با خود، آگاهی هشیارانه از خود است (خودآگاهی)، که شامل توانایی فراشناختی و فکورانه از ” خودبررسی ” و “خود ارزیابی” است که نیازمند این است که توجه بر خود متمرکز شود (توجه متمرکز بر خود). این فرآیندها می تواند تحت عنوان کلیتر “خودادراکی” در نظر گرفته شود که شامل “خودبیانیهای” مثبت و منفی درباره عقاید، انتظارات، اهداف، احساسات، و قوانین رفتارها برای خود است (بالدوین[۸۰]، ۱۹۹۴).
خودادراکی به عنوان یک عامل مهم نگهدارنده هراس اجتماعی دیده میشود (بک و امری، ۱۹۸۵؛ کلارک، ۲۰۰۱؛ کلارک و ولز، ۱۹۹۵؛ مانسل و کلارک، ۱۹۹۹؛ راپی و هیمبرگ، ۱۹۹۷). برای مثال، کلارک و ولز (۱۹۹۵) بحث می کنند که افراد مبتلا به هراس اجتماعی به خاطر باورهای ناکارآمد درباره خودشان، که شامل باورهای شرطی (مثلاً اگر دیگران واقعاً مرا بشناسند، مرا دوست نخواهند داشت) و باورهای غیرشرطی درباره ارزیابی اجتماعی (مثلاً من احمقم)، تمایل دارند که موقعیت های اجتماعی را تهدید کننده تفسیر کنند. بنابراین، مدل های شناختی فرض می کنند که افراد مبتلا به اضطراب اجتماعی هنگام مواجهه با تهدید اجتماعی، توجهشان را به درون تغییر می دهند و به فرآیند نظارت جزئی (مفصل) و مشاهده خودشان می پردازند (هافمن و همکاران، ۲۰۰۴). هماهنگ با این مدل، پژوهش ها نشان داده است که افراد مبتلا به هراس اجتماعی هنگام مواجهه با موقعیت های اجتماعی استرس آور، توجهشان را به سمت خودشان متمرکز می کنند (بیدل، ترنر، تانسیو، ۱۹۸۵؛ کاسیپو، گلاس، مرلوزی، ۱۹۷۹؛ چن، اهلرز، کلارک، مانسل، ۲۰۰۲؛ گلاسگو، آرکویتز، ۱۹۷۵؛ گلاس، مرلوزی، بیور، لارسن، ۱۹۸۲؛ هینریچز، هافمن، ۲۰۰۱؛ هوپ، گانسلر، هیمبرگ، ۱۹۸۹؛ مانسل، کلارک، اهلرز، چن، ۱۹۹۹؛ استوپا، کلارک، ۲۰۰۰). مطالعات دیگر نشان می دهد که توجه متمرکز بر خود، عملکرد افراد مبتلا به هراس اجتماعی (هوپ و هیمبرگ، ۱۹۸۸) و افراد دارای اضطراب امتحان را در موقعیت های ارزیابی کننده اجتماعی (کارور، پترسون، فولانسبی، شیر، ۱۹۸۳) مختل می کند، احتمالاً به این دلیل که تمرکز بر خود، منابع توجهی مهم را که برای انجام بهینه تکلیف، ضروری هستند، صرف می کند (اینگرام، ۱۹۹۰). مطالعات اخیرتر نشان داده است که تحت شرایط توجه متمرکز بر خود بالا، افراد مبتلا به هراس اجتماعی، خودپنداره های منفی خودانگیخته، تکراری و افراطی را تجربه می کنند که این افراد اعتقاد دارند در زمانی که اینها از خاطر می گذرند، صحیح هستند (هاکمن، کلارک، مک مانوس، ۲۰۰۰؛ هاکمن، سوراوی، کلارک، ۱۹۹۸؛ هافمن، هنریچز، ۲۰۰۳). این خودپنداره های منفی به طور علّی، با اضطراب اجتماعی ارتباط دارند (هیرش، کلارک، متیوس، ویلیامز، ۲۰۰۳). افراد مبتلا به هراس اجتماعی، هنگامیکه آموزش می بینند تا توجهشان را بر جنبه های محیط بیرونی متمرکز کنند، اضطراب و باورهای منفی کمتری را گزارش می کنند (ولز و پاپاگئورگیو، ۱۹۹۸).
به طور خلاصه، این مطالعات پیشنهاد می کنند که خود ادراکی و خود آگاهی، متغیرهای نگهدارنده مهم اضطراب اجتماعی هستند. علاوه بر این، بدنه وسیعی از پیشینه پژوهشی در مورد تفاوت افراد در خودآگاهی وجود دارد که ارتباط نزدیکی با واژه “خود نظارتی” دارد (برای مرور جدید به گانگستاد، اسنایدر، ۲۰۰۰ مراجعه کنید). این سازه با اندازه گیری های حرمت خود، اضطراب اجتماعی، کمرویی، و اجتماع پذیری ارتباط دارد (به طور مثال، ولف، لنوکس، کاتلر، ۱۹۸۶). بنابراین خیلی احتمال دارد که خودآگاهی نه تنها یک متغیر نگهدارنده و ویژگی مرتبط با اضطراب اجتماعی باشد، بلکه همچنین، یک متغیر مهم متفاوت فردی در میان افراد مبتلا به هراس اجتماعی باشد (به طور مثال، ادلمان، ۱۹۸۵) (هافمن و همکاران، ۲۰۰۴).
۲-۱۳-۱-۵: سلطه پذیری
بعضی نظریه پردازان فرض می کنند که انسان ها نیاز اساسی برای حفظ رابطه با اعضاء و منزلت اجتماعی شان در گروه های اجتماعی خود دارند (بامیستر و تیس، ۱۹۹۰؛ لیری، ۱۹۹۰). به منظور حفظ منزلت اجتماعی، افراد رفتارهایی را نشان می دهند، از جمله رفتارهای سلطه پذیرانه که احتمال طرد از گروه اجتماعی را کاهش می دهد. بعضی از افرادی که از نظر اجتماعی مضطرب هستند، با دیگران در یک سبک اجتماعی بی ضرر تعامل دارند که شامل لبخند مؤدبانه، مطلوب بودن ، و تصدیق کردن فزاینده با سر است (لیری، ۱۹۸۳؛ لیری، نایت، جانسون، ۱۹۸۷؛ پترسون، ریت، ۱۹۹۷). آن ها همچنین از ببخشید و معذرت خواهی بیشتر استفاده می کنند (ادلمان، ۱۹۸۷؛ اشلنکر، ۱۹۸۷). نظریه پردازان دیگر فرض می کنند که سرخ شدن به طور خاص، در جهت هدف منتشر کردن احتمال طرد اجتماعی هنگام تهدید منزلت افراد، عمل می کند (لیری، میدوس، ۱۹۹۱). مطابق این دیدگاه، سرخ شدن و دیگر علائم خجالت نشانه های جبرانی غیرارادی هستند که هنگام تهدید جایگاه افراد در سلسله مراتب اجتماعی رخ می دهد. والترز و هوپ (۱۹۹۸) دریافتند که اضطراب اجتماعی خودگزارش دهی ارتباط معناداری با سلطه، لاف زدن، و قطع کردن حرف کسی طی یک تعامل اجتماعی دارد، که دوباره با این ایده که اضطراب اجتماعی با همکاری اجتماعی و سلطه کمتر و سلطه پذیری و گریز/ اجتناب بیشتر مشخص می گردد، هماهنگ است (تراور و گیلبرت، ۱۹۸۹).
مدلهای تحولی از هراس اجتماعی (به طور مثال، گیلبرت، ۲۰۰۱) این انواع بروزهای اجتماعی سلطه پذیرانه را به عنوان دفاع های رفتاری می بینند که به طور خودمختار بر خلاف امیال یا تلاش های آگاهانه خود افراد برای مقاومت یا کنترل آن ها آغاز می شود. چنین رفتارهایی به عنوان بخشی از خزانه متحول شده مفهوم سازی می گردد که یک ابزار انطباقی باقی مانده برای اجداد قدیمی ما بوده که ممکن بوده از ابزارهای سلطه پذیرانه برای مخابره کردن نیتشان به افراد غالب استفاده کنند نه برای مقابله کردن با آن ها یا تهدید منزلت برتر آن ها(کلنتر و هارکر، ۱۹۹۸). بسیاری از این تظاهرات سلطه پذیرانه تصور می شده که شاخص های نقائص مهارت های اجتماعی باشند (به طور مثال، مارزیلیر، لمبرت، کلی، ۱۹۷۶). نظریه پردازان دیگر این رفتارها را به عنوان رفتارهای ایمن بخش و اجتنابی مفهوم سازی می کنند (به طور مثال، آلدن، بیلینگ، ۱۹۹۸؛ مورگان، رافل، ۱۹۹۹؛ ولز و همکاران، ۱۹۹۵) (هافمن و همکاران، ۲۰۰۴).
مثالهایی از رفتارهای سلطه پذیرانه شامل بیزاری از چشم دوختن و اغتشاشات گفتاری است. مطالعه هافمن، وندر، و راث (۱۹۹۷) این شاخص های رفتاری سلطه پذیرانه را در بین انواع فرعی تشخیصی هراس اجتماعی اندازه گیری کردا است. این مطالعه رفتار چشم دوختن و اغتشاشات گفتاری را در ۲۴ فرد مبتلا به هراس اجتماعی (۱۴ نفر ملاک های تشخیصی نوع فرعی تعمیم یافته را برآورده کردند) مقایسه کرد. گروه ها تفاوتی را در رفتارهای چشم دوختن نشان ندادند؛ همه آزمودنی ها هنگام ارائه یک گفتگو نسبت به زمانی که با آزماینده صحبت می کردند یا موقع نشستن در مقابل یک شنونده، تماس چشمی فراوان تری داشتند (هافمن و همکاران، ۲۰۰۴).
به طور خلاصه، پیشینه پژوهشی نشان می دهد که بسیاری از افراد مبتلا به هراس اجتماعی نسبت به افرادی که به این اختلال مبتلا نیستند، رفتارهای سلطه پذیرانه تری طی تعاملات اجتماعی نشان می دهند. علاوه بر این به نظر می رسد که احتمالاً رفتارهای سلطه پذیرانهای که توسط افراد مبتلا به هراس اجتماعی نشان داده میشود، در ماهیت، درجه، تعداد فرق می کنند و این تفاوت، تفاوت های درون گروهی متنوعی را ممکن است منعکس کند. بعضی نظریه پردازان این رفتارهای سلطه پذیرانه را به عنوان رفتارهای ایمن بخش و اجتنابی مفهوم سازی می کنند. مثل راهبردهای اجتنابی دیگر، چنین رفتارهایی احتمالاً بر حفظ اختلال نقش مؤثری دارند (هافمن و همکاران، ۲۰۰۴).
۲-۱۳-۱-۶: خشم
بعضی از افراد مبتلا به هراس اجتماعی تمایلات رفتاری را در موقعیت های اجتماعی نشان می دهند که می تواند خشم و خصومت باشد تا سلطه پذیری. اگرچه پژوهشی که رابطه بین خشم و اضطراب اجتماعی را بررسی می کند، نسبتاً کم است، پیشینه پژوهشی نشان می دهد که خشم در افراد آسیب پذیر، تحت شرایطی که حس خودارزشدهی آنها تهدید شود، برمیخیزد (ادموندسون و کانگر، ۱۹۹۶). نواکو (۱۹۷۶) این نظریه را داد که کارکرد طغیان خشم ممکن است در جهت ادراک تقویت خودپنداره عمومی فرد با هدایت کردن احساس اضطراب، ناایمنی، و آسیب پذیری به ارائه قابل قبول تری از خود، از رهگذر افزایش حس کنترل شخصی فرد باشد. طغیان های خشم ممکن است به احتمال زیاد در میان افرادی رخ دهد که فاقد مهارت های جرأت ورزی در موقعیت های اجتماعی باشند (آلان، گیلبرت، ۲۰۰۲؛ نواکو، ۱۹۷۶)، فرضی که منطق آموزش مهارت های اجتماعی در درمان را برای مسائل مدیریت خشم تأکید می کند (ادموندسون و کانگر، ۱۹۹۶). یک مطالعه اخیر توسط اروین، هیمبرگ، اشنیر، و لیبوویتز (۲۰۰۳) خشم را در ۲۳۴ فرد مبتلا به هراس اجتماعی و ۳۶ فرد بدون اضطراب بررسی کرد. افراد مبتلا به هراس اجتماعی نسبت به گروه کنترل بدون اضطراب، خشم بیشتر و مهارت های ابراز خشم ضعیف تری را نشان دادند. تحلیل های اضافی، فرسایش و پاسخ به گروه درمانگری رفتاری شناختی را در زیرمجموعه ای از ۶۸ بیماری که برای هراس اجتماعی درمان شدند، بررسی کرد. نتایج نشان داد که بیمارانی که خشم را به طور فراوانی تجربه کردند، درمان را غیرمنصانه درک کردند و عصبی بودند و کمتر احتمال داشت که ۱۲ جلسه جریان درمان را تکمیل کنند. کسانی که درمان را کامل کردند هم کاهش معناداری در تجربه خشم به ارزیابی منفی ادراک شده نشان دادند. بنابراین، افرادیکه خشم را فرونشانی کردند، پاسخ کمتر مطلوبی به مداخله دادند (هافمن و همکاران، ۲۰۰۴).
بعضی از محققان بحث کرده اند که رابطه بین اضطراب اجتماعی، پرخاشگری و خشم ممکن است از طریق تجربه خشم رخ دهد (به طور مثال، گیلربت، ۱۹۹۸؛ گیلبرت و میلز، ۲۰۰۰). افرادی که از نظر اجتماعی مضطرب هستند، ممکن است به طور مزمن هم از احساس شرمندگی و هم شرمنده شدن بترسند که به احساس “رنجش ترس آور” و در نتیجه خشم منجر می شود (گیلبرت، ۱۹۹۸). تانجنی، واگنر، فلتچر و گرامازو(۱۹۹۲) در یک مطالعه همبستگی که دانشجویان کارشناسی، پرسشنامه های خودگزارش دهی مختلف را تکمیل کردند، خشم و شرم را بررسی کردند. آن ها دریافتند که برای رویدادهای منفی، تجربه شرم ارتباط نیرومندی با خشمگین شدن و برونی کردن سرزنش دارد. علاوه بر این، تجربه شرم با تمایل به ابراز غیرمستقیم خشم و خصومت ارتباط داشت تا ابراز مستقیم (تانجنی و همکاران، ۱۹۹۲).
[۱] Gray, J. A.
[۲] McNaughton, N
[۳] Heller, W
[۴] Lang, P. J
[۵] Davis, M
[۶] O¨ hman, A
[۷] Hayward, C
[۸] Mick, M. A
[۹] Telch, M. J
[۱۰] Neal, J. A
[۱۱] Edelmann, R. J
[۱۲] Glachan, M
[۱۳] Rosenbaum, J. F
[۱۴] Schwartz, C. E
[۱۵] Wolff, P. L
[۱۶] Barkow, J. H.
[۱۷] Tooby, J
[۱۸] Cosmides, L.
[۱۹] Baumeister, R. F
[۲۰] Leary, M. R.
[۲۱] Duck, S.
[۲۲] Tice, D.
[۲۳] Chartier, M. J
[۲۴] Walker, J. R
[۲۵] Gilbert, P
[۲۶] Ehlers, A
[۲۷] Leung A.W.
[۲۸] O¨ st L.G.
[۲۹] Jerremalm A
[۳۰] Johannson J.