نمایش نحوه ی کارکرد تمثیل و انواع آن در آثار ادبی کودک و نوجوان | ... | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
داســتانهایی مواجهیم که کارکــرد تـأویلی و تعمیم پذیری دارند. اگرچه این حکایتها و داستانها در کتب این بزرگان فقط در خدمت تبیین یک اندیشه و به صورت تمثیل آورده شدهاند و از کارکرد چند تأویلی خود عقیم ماندهاند اما در نگاه تأویل گرانه ی مولوی همچون بذریاند که در زمین بارور مثنوی به درختانی تنومند با شاخ و برگ فراوان تبدیل میشوند». (غیوری، ۱۳۸۶: ۲۵) روش سـنایی و عطار در استفاده از تمثیـل برای بیان دقایق صوفیـانه و حقایق عرفانی را مولانا جلال الدین بلخی در بزرگ ترین اثر منظوم داستانی خود یعنی مثنوی معنوی، دنبال کرده و آن را به کمال رسانده است. او که تمثیل های خود را اغلب از آثار پیشینیان، به خصوص از حکیم سنایی و عطار نیشابوری به وام گرفته، در آن ها دخل و تصرف های هنرمندانه ی بسیاری روا داشته است. در بســیاری از حکایت های مثنوی، شخصیت انسـانی داسـتان، با اشیا و عناصری از طبیعت سـخن می گوید، مانند سخن گفتن استُن حنانه با رسول اکرم (دفتر اول: بیت ٢١١٣ به بعد) و یا سخن گفتن سنگریزه در دست ابوجهل (دفتر اول: بیت ۲۱۵۶ به بعد) و نیز، حکایت اسکندر با کوه قاف (دفتر چهارم: بیت ۳۷۱۱ به بعد). در برخی دیگر، شخصیت های داستان ها تماماً حیوانات هستند و داستان، کاملاً بعدی تمثیلی دارد. از آن جمله حکایت «آهوبچه در طویله خران» (دفتر پنجم: ابیات ۸۳۳ به بعد)؛ حکایت «مورچگان و جست وجوی علت العلل » (دفتر چهارم: ابیات ۳۷۲۱ به بعد)؛ «شیر و گرگ و روباه » (دفتر اول: ابیات ۳۰۱۸ به بعد)؛ «شتر و موش» (دفتر دوم: ابیات ۳۴۳۶ به بعد)؛ «اشتر و استر » (دفتر چهارم: ابیات ۳۳۷۷ به بعد) و… در کل مثنوی، پنجاه و سه فقره حکایت تمثیلی از نوع حکایت حیوانات دیده می شود. در کنار این نمونه ها، تعداد بی شماری حکایت در مثنوی هست که شکل و شمایل تمثیل از نوع پارابل ها را دارند و مولانا مقصود خود را در ورای این تمثیل ها نهفته است. از آن جمله «استاد و شاگرد احول» (دفتر اول: ابیات ۳۳۲ – ٣٢٧)؛ «طوطی و بازرگان» ( دفتر اول: ابیات ١۵۵٠ به بعد)؛ «روستایی و شیر خفته بر جای گاو » (دفتر دوم: ٢٧۵ به بعد)؛ «یوسف و آیینه اهدایی دوست » (دفتر اول: بیت ۳۱۶۲ به بعد)؛ «رومیان و چینیان » (دفتر اول: ابیات ۳۴۷۳ به بعد) و ده ها نمونه دیگر. تکنیک دیگری که مولانـا در نقل روایات خویش به کار می گیرد و به مدد آن معانی و مفاهیم مورد نظر خود را بسط می دهد، فن «داستان در داستان»، است که بدون شک آن را از سبک داستان پردازی کلیله و دمنه اخذ کرده است. درون مایه تمثیل های مولانا، غالباً عرفان و بعضاً آموزه های دینی و اخلاقی است.
داستان های تمثیلی مولانا، هم از حیث محتـوا، هم از حیث ســاختار و هم از نظر فنون داســتانی، به مراتب از نمونه های پیشــین فارسـی زیبـاتر و کامیـاب ترند و حکایـت از مهارت وی در شیـوه های قصه پردازی دارد. (قائمی،۱۳۸۶: ۱۸۳) حکایت های تمثیلی در مثنوی عبارتند از :
بسته شود (مولوی، مثنوی،۱۳۸۰،د۱: ۶۲)
به تجارت (مولوی، مثنوی،۱۳۸۰،د۱: ۷)
(مولوی، مثنوی،۱۳۸۰،د۱: ۱۵۶)
(مولوی، مثنوی،۱۳۸۰،د۲: ۲۶۳)
۳۱۷)
شــغالان (مولوی، مثنوی،۱۳۸۰،د۳: ۳۶۵)
بغداد (مولوی، مثنوی،۱۳۸۰،د۳: ۳۷۶)
(مولوی، مثنوی،۱۳۸۰،د۳: ۴۰۷)
۴۴۹)
(مولوی، مثنوی،۱۳۸۰،د۳: ۴۷۴)
(مولوی، مثنوی،۱۳۸۰،د۴ : ۵۵۰)
آن گل هنگام سنجیدن شکر دزدیده و پنهان(مولوی، مثنوی،۱۳۸۰،د۴ : ۵۶۵)
(مولوی،مثنوی،۱۳۸۰،د۴: ۵۷۱)
کی ابنای جنس وی اند و نعره زنان کی یا لیت قومی یعلمون (مولوی،مثنوی،۱۳۸۰ د۴ : ۵۸۳)
(مولوی، مثنوی،۱۳۸۰،د۴ : ۵۹۳)
خلق می مردند (مولوی، مثنوی،۱۳۸۰،د۴ : ۶۷۴)
مثنوی،۱۳۸۰، د۵ : ۷۲۰)
می کرد(مولوی، مثنوی،۱۳۸۰،د۵ : ۷۲۴)
می انداخت و تن خود را کل و زشت می کرد (مولوی، مثنوی،۱۳۸۰،د۵ : ۷۲۶)
به مسکینان می داد (مولوی، مثنوی،۱۳۸۰،د۵ : ۷۶۸)
(مولوی، مثنوی،۱۳۸۰،د۵ : ۸۰۱)
دولت را (مولوی، مثنوی،۱۳۸۰،د۵ : ۸۰۷)
مثنوی،۱۳۸۰،د۶ : ۸۹۹)
۹۱۱)
مثنوی،۱۳۸۰، د۶ : ۹۱۶)
۳-۵- تحلیل و تفسیر حکایات تمثیلی مثنوی ۳-۵-۱- حکایت رفتن گرگ و روباه در خدمت شیر به شکار شاکله: این حکایت در دفتر نخست مثنوی آمده و شامل ۲۸ بیت است و می تواند در طبقه ی داستان های تمثیل حیوانات قرار بگیرد. (مولوی، مثنوی،۱۳۸۰، د۱: ۱۳۷) پیرنگ: مولانا در این داستان شیر و گرگ و روباه را در یک گروه قرار داده تا به صحرا بروند و به پشتیبانی یکدیگر صیدهای بسیار و شِگَرف به چنگ آورند. اما خود می داند که این سه، گروه خوبی نیستند: گرچه زیشان شیـــر نر را ننـگ بـود لیـک کرد اِکـرام و هـمـراهی نمــود این چنین شه را ز لشکر زحمت است لیک همره شد، جماعت رحمت است (مولوی، مثنوی،۱۳۸۰، د۱: ۱۳۷) اگر چه برای سلطان جنگل، همراهی با حیوانات کوچک تر و طبقات پایین جامعه جنگل مثل گرگ و روباه، ننگ به شمار می رود، اما شیر بزرگ منشی نشان می دهد و از روی کَرَم و چاکر نوازی همراه آنان می رود تا برای آنان درس و آموزش باشد. گروه شکار با هم به کوهسار می رسند و اتفاق که خوب شکار می کنند: گاو کوهی و بز و خرگوش زَفت یافتنـد و، کارِ ایشان پیــش رفت هر که باشــد در پیِ شیـرِ حراب کم نیاید روز و شـب او را کباب (مولوی، مثنوی،۱۳۸۰، د۱: ۱۳۷) گاو کوهی و بز و خرگوش را کِشان کِشان به جایگاه شیر آوردند. روی زمین انداختند و شیر، بر بالای سرِ شکار نشست. گرگ با روباه دورتر نشستند تا حکمِ ادب را (از روی ترس) رعایت کنند. شیر نگاهی به شکار انداخت و بعد گرگ را خبر کرد تا او تقسیم کند گرگ پیش رفت و: گفت ای شاه، گاوِ وحشی بخش توست آن بزرگ و تو بزرگ و زَفت و چست بــز مـــرا که بر میــانه ست و وسـط روبــها خـرگـوش بســتان بــی غلط (مولوی، مثنوی،۱۳۸۰، د۱: ۱۳۷) شیر که ازین تقسیم و از «من» گفتن گرگ عصبانی شد، بعد از آن خنده ای کرد، وقتش رسید که نشان دهد قدرت شاهانه یعنی چه! به گرگ گفت: بیا جلوتر.گرگ ترسان ترسان قدم جلو گذارد که ناگهان شیر با یک ضربه دست و چنگال، کله گرگ را به چنگ گرفت و با یک تکانِ دیگر، سر از تن او جدا کرد و آن سر را دور انداخت. گرگ را برکَند سر آن ســرفراز تـــا نـمانـد دو ســـری و امتـیــاز بعد از آن، رو شیر با روباه کرد گفت بخشش کن برای چاشت خورد (مولوی، مثنوی، ۱۳۸۰،د۱: ۱۴۱) روباه دانست که «من» در اینجا «من» نیستم. هر چه هست او هست. اگر چنین نباشد سر از تن من هم جدا می شود: سجده کرد و گفت این گاو سمین چاشت خوردت باشد ای شاه گُزین ایـن بــز از بــهرِ میــان روز، را یـخنیی بــاشـد شـــه پیــــروز را و آن دگـر خرگوش بَهـر شام هـم شب چره این شـــاه با لطف و کَرم (مولوی، مثنوی،۱۳۸۰، د۱: ۱۴۱) شاه که از روباه «من» نشنید و دانست که همه را به شاه بخشیده و هر چه هست را ملک و مال سلطانی می شمارد، در پاسخ گفت: گفت ای روبه، تو عدل افروختی این چنین قسـمت زکـه آموختـی از کجا آموختی این ای بـزرگ؟ گفت ای شاه جهان از حالِ گـرگ (مولوی،مثنوی،۱۳۸۰، د۱: ۱۴۱) شیر پاسخ داد: گفت چون در عشقِ ما گشتی گِرو هر سه را برگیـــر و بســتان و بـرو (مولوی، مثنوی،۱۳۸۰، د۱: ۱۴۱) درونمایه: مذمت طمع کاری زاویه دید: زاویه دید در این حکایت زاویه دید بیرونی و از نوع دانای کل است . شخصیت پردازی: شخصیت های این حکایت در سه جدول زیر بر مبنای میزان و نوع نقش طبقه بندی شده اند: جدول شماره ۱ : طبقه بندی شخصیت ها ( بر مبنای اصلی و فرعی)
جدول شماره۲ : طبقه بندی شخصیت ها بر مبنای ایستایی و پویایی
جدول شماره۳ : طبقه بندی شخصیت ها بر اساس واکنش های محیطی ( درون گرا یا برون گرا)
کشمکش های حکایت: کشمکش فیزیکی: شکار شدن حیوانات از سوی شیر و گرگ و روباه کشته شدن گرگ توسط شیر کشمکش عاطفی: ابراز علاقه ی شیر به روباه و بخشیدن شکار به او کشمکش ذهنی: چالش ذهنی روباه پس از مشاهده فرجام گرگ تحلیل: از آن جا که مولانا، این داسـتان را به طریق تمثـیل در مثنوی به کار برده، در جای جای آن، برداشت های عارفانه خود را عرضه می کند: پس از آن که بخش نخست داستان را شکل می دهد، از بیت چهارم به بعد، به بهانه توضیح علت همراه شدن شیر با گرگ و روباه، با چندین مثال، عنایت اولیا در حق زیردستان را بازگو می کند. در پایان فقره دوم از داستان، از اشراف اولیا بر ضمیر مریدان و لزوم رعایت ادب در حضور ایشان، سخن می گوید. آن گاه در مرتبه دیگر، شیر را نماد حق فرض کرده، به توصیف صفات قهاری او در برابر حق ناشناسان و اهل نفاق می پردازد. در بخش دیگر از داسـتان، چون به خطا و خودبینی گرگ در تقسیم شکار می رسد، او را هم چون نفس پرستان مستحق مجازات می شمارد؛ و در پایان، چون روباه را کاملا در وجود خود (شیر) محو و مستحیل می یابد، تمام عنایت خود را بر او ارزانی می دارد و بدین ترتیب، از عنایت خداوند در حق فانی شدگان سخن می گوید. و بالاخره، آن جا که روباه به سبب قرار گرفتن در نوبت دوم برای تقسیم شکار، شکرگزاری می کند، مولانا، عنایت حق درباره امت مرحومه را به یادمان می آورد. چنان که می بینیم شخصیت اصلی داستان (شیر)، به دلیل حضور مقتدرانه اش در عالم بیرون و طبیعت، گویی که بر دنیای داستان نیز حکومت مطلقه دارد؛ از این رو، بخش اعظم داسـتان را واگویه های درونی او با خود و حوادثی تشکیل می دهد که وی در مرکز آن قراردارد. (پورنامداریان: ۱۳۸۰، ۳۵۸) این حکایت در باب دوم فرائد السلوک، و نیز در جوامع الحکایات و لوامع الروایات آمده است. به احتمال زیاد، مأخذ مولانا در این روایت، کتاب فرائد السلوک بوده است، اما برداشتی که مولانا از این روایت دارد، کاملا با استنباط نویسنده فراید (لزوم زیرکی و عبرت گیری و رعایت ادب در برابر بزرگان)، متفاوت است. این درون مایه، با درون مایه دو مأخذ دیگری که بدیع الزمان فروزانفر، برای این داستان ذکر کرده، هم خوانی کامل دارد. آن دو کتاب، یکی نثرالدّر از ابوسعد آبی است و دیگری کتاب الاذکیا، تالیف ابوالفرج عبدالرحمن بن جوزی که هر دو به زبان عربی است. ۳-۵-۲- افتادن شغال در خم رنگ شاکله: این حکایت در دفتر سوم مثنوی آمده و شامل ۲۳ بیت است و می تواند در طبقه ی داستان های تمثیل حیوانات قرار بگیرد. پیرنگ: شغالی در درون خمره ای از رنگ های گونه گون می رود، وقتی از آن بیرون می آید پوستی رنگین پیدا می کند و به دیگر شغال ها ناز و فخر می فروشد که: بله، من یک طاوس بهشتی ام. من شغال نیستم. آن شـــغالی رفت انـدر خــم رنگ اندر آن خم کرد یک ساعت درنگ پس بر آمد پوســتش رنگیـــن شده که منم طـــاووس علییـــن شده پشـــم رنگــین رونق خوش یافـته آفتـــاب آن رنـــگ ها بر تافتـه دید خود را سبز و سرخ و فور و زرد خویشتن را بر شــغالان عرضه کرد جمله گفتند ای شغالـک حال چیست که ترا در سر نشـاطی ملتویست از نشــــاط از ما کرانه کــرده ای این تـکبـــر از کجــــا آورده ای یک شـــغالی پیش او شد کای فلان شیـد کردی یا شدی از خوش دلان شیــــد کردی تا به منــبر بر جـهی تا ز لاف این خلق را حسرت دهی بس بکوشــــیدی ندیــدی گـرمیی پس ز شــــید آورده ای بی شرمیی گـرمی آن اولیـــــا و انبیاســـت باز بی شــرمی پنــاه هر دغـاست که التفات خلق ســــوی خود کشند که خوشیم و از درون بس ناخوشند (مولوی،مثنوی،۱۳۸۰، د۳: ۳۶۵) دعوی طاوسی کردن آن شغال که در خم صباغ افتاد آن شــــغال رنــگ رنــگ آمد نهفـت بر بنــاگـوش ملامــت گر بگفت بنـــــگر آخر در من و در رنــــگ من یا صنم چون من ندارد خود شمن چون گلستان گشته ام صد رنگ و خوش مرمرا سجده کن از من سـر مکش کرّ ز فرّ و آب و تاب و رنــــگ بیـــن فخر دنیــــا خوان مرا و رکن دین مظـــــهر لطـــف خدایی گشــــته ام لوح شـــــرح کبریایی گشــته ام ای شــــغالان هین مخوانیدم شــــغال کی شــغالی را بود چندیـن جمال آن شــــغالان آمدند آن جا به جـــمع همچو پــروانه به گرداگرد شــمع پس چه خوانیــمت بگو ای جوهــری گفـت طاوس نر چــون مشـــتری پس بـگفتــندش که طاوســـان جــان جلـوه ها دارند انــدر گلســــتان تو چنان جلـــوه کنـی گفتــــا که نی بادیـــه نارفتـه چون گویـــم منی بانــگ طاوســـان کنی گفتــــا که لا پس نۀ طاوس خواجــه بوالعــلاء خلــــعت طــاوس آید ز آســـمان کی رسی از رنگ و دعوی ها بدان (مولوی، مثنوی،۱۳۸۰، د۳: ۳۶۷) درونمایه: مذمت شخصیت دروغین زاویه دید: زاویه دید در این حکایت زاویه دید بیرونی و از نوع دانای کل است. شخصیت پردازی: شخصیت های این حکایت در دو جدول زیر بر مبنای میزان و نوع نقش طبقه بندی شده اند: جدول شماره ۱ : طبقه بندی شخصیت ها ( بر مبنای اصلی و فرعی)
جدول شماره۲ : طبقه بندی شخصیت ها بر مبنای ایستایی و پویایی
کشمکش های حکایت: کشمکش فیزیکی: گفت و گوی شغال ها با شغالی که در خم رنگ افتاده بود کشمکش عاطفی: سرزنش شدن شغال از سوی دیگر هم نوعانش تحلیل: شغال در باور عامیانه حیوانی است مردار خوار و طفیلی و پست. در این حکایت شغال، تمثیل مدعیان دروغین و فضل فروشان عاری از معناست؛ که بیهوده از کمال و علم و عرفان لاف می زنند. مولانا در این حکایت، ادعای بزرگی و فضل، از سوی انسان های عاری از فضیلت را که به ظواهر بیـرونی پرداخته و از درون تـهی هسـتند؛ را مذمت و این حقیـقت را بیان می کند که کسـی از ظاهر سـازی و ادعا به بزرگی نمی رسد. «شغال در مثنوی مولانا نمادی از مدّعیان ارشاد و هدایت است که تناقضی ما بین گفتار و رفتارشان وجود دارد. مولانا چنین مدّعیانی را که ادّعای بزرگی و سروری می کننـد فرعون مـی نامـد. ایـن حکایت تمثیل طنزآمیزی است از حال مدّعیان و ژاژگویان و لاف وگزاف آنها، خواه مدّعیان ارشاد در میان صـوفی نمایان، و خواه مدّعیان علم و کمال در جمع فضل فروشان عاری از معنا و خواه زاهد نمایانی کـه مدّعی آگاهی و پرهیزگاری اند و می کوشند دیگران را به خود معتقد سازند و با همه دلبستگی ها بـه دنیا و زندگی مادی؛ از معرفت حق سخن می گویند. (برهانی، ۱۳۷۲: ۱۳۱) ۳-۵-۳- حکایت خرگوشان که خرگوشی را به رسالت پیش پیل فرستادند که بگو من رسول ماه آسمانم … شاکله: این حکایت در دفتر سوم مثنوی آمده و شامل ۱۶ بیت است و می تواند در طبقه ی داستان های تمثیل حیوانات قرار بگیرد. پیرنگ: گله ای فیل گاه گاه بر سر چشمه زلالی جمع می شدند و آنجا می خوابیدند. حیوانات دیگر از ترس فرار می کردند و مدت ها تشنه می ماندند. روزی خرگوش زیرکی چاره اندیشی کرد و حیله ا ی به کار بست. برخاست و پیش فیل ها رفت. فریاد کشید که : ای شاه فیل ها! من فرستاده و پیامبر ماه تابانم. ماه به شما پیغام داد که این چشمه مال من است و شما حق ندارید بر سر چشمه جمع شوید. اگر از این به بعد کنار چشمه جمع شوید شما را به مجازات سختی گرفتار خواهم کرد. نشان راستی گفتارم این است که اگر خرطوم خود را در آب چشمه بزنید ماه آشفته خواهد شد. و بدانید که این نشانه درست در شب چهاردهم ماه پدیدار خواهد شد. پادشاه فیل ها در شب چهاردهم ماه با گروه زیادی از فیل ها بر سر چشمه حاضر شدند تا ببینند حرف خرگوش درست است یا نه؟ همین که پادشاه خرطوم خود را به آب زد تصویر ماه در آب به لرزش در آمد و آشفته شد. شاه فیل ها فهمید که حرف های خرگوش درست است. از ترس پا پس کشید و بقیه فیل ها به دنبال او از چشمه دور شدند. این بدان ماند که خرگوشــــی بگفت من رســـول ماهـــم و با ماه جفت کز رمۀ پیـــلان بر آن چشـــمۀ زلال جمله نخچیــــران بدند انــدر وبال جمله محروم و زخوف از چشمه دور حیلـه ای کردند چون کــم بود زور از ســر که بانـــگ زد خرگوش زال سوی پیــــلان در شب غرۀ هــلال که بیا رابع عشـــر ای شـــاه پیـــل تا درون چشـــمه یابی این دلیــــل شــاه پیلا من رســـولم پیش بیسـت بر رسولان بند و زجر و خشم نیست ماه می گوید که ای پیـــــلان رویـد چشمه آن ماست زین یک سو شوید ور نه من تان کــور گردانـم ستــــم گفتــم از گردن بـــرون انداختــم ترک این چشــــمه بگویید و رویــد تا ز زخــم تیغ مه ایـمن شـــویـد نک نشان آنســــت کاندر چشمه ماه مضـطرب گردد ز پیــــل آب خواه آن فلان شــب حاضر آ ای شــاه پیل تا درون چشـــمه یابی زین دلیــل چونک هفت و هشــت از مه بگذرید شاه پیــــل آمد ز چشمه می چرید چونک زد خرطوم پیل آن شب در آب مضطرب شد آب و مه کرد اضطراب پیـــل باور کرد از وی آن خطــــاب چون درون چشمه مه کرد اضطراب ما نـه زان پیــــــلان گولیم ای گروه که اضطراب ماه آردمان شــــــکوه انبیـــا گفـتند آوه پنـــــد جـــــان سخت تر کرد ای ســـفیهان بندتان (مولوی، مثنوی،۱۳۸۰، د۳: ۴۴۹) درونمایه: زیرکی زاویه دید: زاویه دید در این حکایت زاویه دید بیرونی و از نوع دانای کل است. شخصیت پردازی: شخصیت های این حکایت در دو جدول زیر بر مبنای میزان و نوع نقش طبقه بندی شده اند: جدول شماره ۱ : طبقه بندی شخصیت ها ( بر مبنای اصلی و فرعی)
جدول شماره۲ : طبقه بندی شخصیت ها بر مبنای ایستایی و پویایی
کشمکش های حکایت: کشمکش فیزیکی: هشدار خرگوش به شاه فیل ها کشمکش ذهنی: فکر کردن شاه فیل ها به اینکه اگر خرطوم در چشمه بزند، ماه آشفته خواهد شد. تحلیل: در باب هشتم کلیله و دمنه زیر عنوان »ملک پیلان و خرگوش » حکایتی آمده است که به اختصار در زیر می آید: «در ولایتی از ولایات پیلان ، امساک باران ها اتفاق افتاد؛ چنان که چشمه ها تمام خشک ایستاد و پیلان از رنج تشنگی پیش ملک خویش بنالیدند. ملک مثال داد تا به طلب آب به هر جانب برفتند. آخر چشمه ای یافتند که آن را قمر خواندندی و زَهِ قوی و آب بی پایان داشت . ملک پیلان با جملگی حَشَم و اتباع به آب خوردن به سوی آن چشمه رفت ، و آن زمین خرگوشان بود و لابدّ خرگوش را از آسیب پیل زحمتی باشد. در جمله بسیار از ایشان مالیده و کوفته گشتند. و دیگر روز جمله پیش ملک خویش رفتند… ملک گفت : هر که در میان شما کیاستی دارد، باید که حاضر شود تا مشاورتی فرماییم . یکی از دُهات ایشان ، پیروز نام پیش رفت . و گفت : اگر بیند ملک مرا به رسالت فرستد. ملک گفت : به مبارکی بباید رفت … پس پیروز بدان وقت که ماه نور چهره خویش بر آفاِق عالم گسترده بود. روان گشت . چون به جایگاه پیلان رسید. ملک پیلان را آواز داد از بلندی و گفت : من فرستاده ماهم . پیل پرسید که رسالت چیست ؟ گفت : ماه می گوید: تو بدان چه بر دیگر چهار پایان خود را راجح می شناسی ، در غرور عظیم افتاده ای و کار بدانجا رسید که قصد چشمه ای کردی که به نام من معروف است و لشکر را بدان موضع بردی و آب آن تیره گردانید. بدین رسالت تو را تنبیه واجب داشتم . اگر به خویشتن نزدیک نشستی و از این اقدام اعراض نمود، فَبها و نِعمَت ، و الّا بیایم و چشمهات برکنم و هر چه زارترت بکشم و اگر در این پیغام به شک می باشی ، این ساعت بیا که من در چشمه حاضرم . ملک پیلان سوی چشمه رفت و روشنایی ماه در آب بدید. مرو را گفت : قدری آب به خرطوم بگیر. چون آسیب خرطوم به آب رسید، حرکتی در آب پیدا آمد و پیل را چنان نمود که ماه همی بجنبد، بترسید و پیروز را گفت : مگر ملک بدانچه من خرطوم در آب کردم از جای بشد؟ گفت : آری . زودتر خدمت کن ! فرمانبرداری نمود و ازو فرا پذیرفت که بیش آنجا نیاید و پیلان را نگذارد»(نصرالله منشی، ۱۳۶۷: ۲۰۵-۲۰۲). همین حکایت را مولانا در دفتر سوم مثنوی آورده و به کمک آن ، ماجرای جدال کافران قوم سبا را با پیامبران بیان کرده است . یکی از مجادلات بی باوران این است که می باید میان فرستاده و فرستنده تجانس وجود داشته باشد، بنابراین آفریده خاک نمی تواند فرستاده خالق افلاک باشد. مولانا در این حکایت می خواهد بگوید مَثَل آوردن تنها زیبنده ی کسی است که از ظاهر اشـیا به باطن آن ها واقف باشد. از این رو منکران انبیاء و اولیاء صداقت آن ندارند که امثال را دستاویز اغراض سخیف خود کنند. ۳-۵-۴- قصه آن حکیم که دید طاوسی را که پر زیبای خود را می کند … شاکله: این حکایت در دفتر پنجم مثنوی آمده و شامل ۲۱ بیت است و می تواند در طبقه ی داستان های تمثیل حیوانات قرار بگیرد. پیرنگ: طاوسی در دشت پرهای خود را می کند و دور می ریخت. دانشمندی از آنجا می گذشت، از طاووس پرسید : چرا پرهای زیبایت را می کنی؟ چگونه دلت می آید که این لباس زیبا را بکنی و به میان خاک و گل بیندازی؟ پرهای تو از بس زیباست مردم برای نشانی در میان قرآن می گذارند. یا با آن باد بزن درست می کنند. چرا ناشکری می کنی؟ طاوس مدتی گریه کرد و سپس به آن دانشمند گفت: تو فریب رنگ و بوی ظاهر را می خوری. آیا نمی بینی که به خاطر همین بال و پر زیبا، چه رنجی می برم؟ هر روز صد بلا و درد از هرطرف به من می رسد. شکارچیان بی رحم برای من همه جا دام می گذارند. من نمی توانم با آنها جنگ کنم پس بهتر است که خود را زشت و بد شکل کنم تا دست از من بر دارند و در کوه و دشت آزاد باشم. این زیبایی، وسیله غرور و تکبر است. خودپسندی و غرور بلاهای بسیار می آورد. پر زیبا دشمن من است. زیبایان نمی توانند خود را بپوشانند. زیبایی نور است و پنهان نمی ماند. من نمی توانم زیبایی خود را پنهان کنم، بهتر است آن را از خود دور کنم. پر خود می کند طاوسـی به دشـت یک حکیمی رفته بود آن جا به گشت گفت طاوســــا چنــین پر ســـنی بی دریــغ از بیــخ چون بر می کنی خود دلت چون می دهد تا این حلل بر کنی اندازیش انــــدر وحـــــل هر پـرت را از عـزیــزی و پســند حافظان در طی مصـــحف می نهند بهر تحریــــک هــوای ســـودمند از پر تـــو باد بیــــــزن می کنند این چه ناشـکری و چه بی باکیست تو نمی دانی که نقاشـــش کیست یا همـــی دانــی و نـازی می کنی قاصـــدا قلع تـــــرازی می کنی ای بســـا نازا که گردد آن گنـــاه افگند مر بنده را از چشـــم شـاه ناز کردن خوش تر آید از شـــکر لیک کم خایش که دارد صد خطر ایــمن آبادســــت آن راه نیـــاز ترک نازش گیر و با آن ره بســاز ای بســــا ناز آوری زد پـر و بال آخر الامر آن بر آن کس شـد وبال خوشــی ناز ار دمــی بفــرازدت بیـم و ترس مضـمرش بگدازدت (مولوی، مثنوی،۱۳۸۰، د۵: ۷۲۶) درونمایه: مذمت عُجب و غروری که از زیبایی ظاهری به افراد دست می دهد. زاویه دید: زاویه دید در این حکایت زاویه دید بیرونی و از نوع دانای کل است. شخصیت پردازی: شخصیت های این حکایت در سه جدول زیر بر مبنای میزان و نوع نقش طبقه بندی شده اند: جدول شماره ۱ : طبقه بندی شخصیت ها ( بر مبنای اصلی و فرعی)
جدول شماره۲ : طبقه بندی شخصیت ها بر مبنای ایستایی و پویایی
جدول شماره۳ : طبقه بندی شخصیت ها بر اساس واکنش های محیطی ( درون گرا یا برون گرا)
کشمکش های حکایت: کشمکش فیزیکی: کندن و دور ریختن پرهای طاوس توسط خودش کشمکش عاطفی: گریه کردن طاوس از پرسش دانشمند کشمکش ذهنی: فکر کردن طاوس به اینکه خودپسندی و غرور باعث ضرر و زیان می شود. تحلیل: گاهی بعضی از خوبی ها و کمالات انسانی باعث هلاکت انسان می شود ، همان گونه که زیبایی پر طاووس طمع شکارچیان را برمی انگیزد، چه بسیار پادشاهان که به خاطر شکوه و شوکت شان هلاک شده اند. دلیل این که گاهی بعضی از حسن ها باعث هلاکت انسان می شود، شاید این باشد که چنین افرادی به خاطر حسن برتری های خود مورد حسادت دیگران واقع شده و قربانی حسد ورزی حاسدان می شوند و یا این که خودشان ممکن است تصور کنند که حسن و نعمت هایشان جاودانه است و همین تصور باعث تکبر آن ها شود که عاقبت آن نیز هلاکت است. به هرحال، بهترین کار این است که انسان خود و توانایی های خود را خوب بشناسد و از آن ها به عنوان متاعی گذرا و موقت برای رسیدن به کمال بهره جوید. مولانا، در این حکایت، با استناد و تَمثّلِ به داستان طاوس، انسانهایی را که صاحب گونهای امتیاز و برجستگی هستند، از خطر ابتلای به خود برتر بینی و تفرعن بر حذر می دارد. مولانا به خوبی پیبرده بود که آفت اشتهار و تعظیم خلق غالباً مایه فساد و تباهیِ جانِ بشر است و کمتر انسانی میتوان یافت که نام و آوازه او را فاسد نکند. از اینرو، همواره خود را میشکست و تواضع بلیغ میفرمود. ۳-۵-۵- اعتماد آن مغرور بر تملّق خرس شاکله: این حکایت در دفتر دوم مثنوی آمده و شامل ۱۷ بیت است و می تواند در طبقه ی داستان های تمثیل حیوانات قرار بگیرد. پیرنگ: اژدهایی خرسی را به چنگ آورده بود و می خواست او را بکشد و بخورد. خرس فریاد می کرد و کمک می خواست، پهلوانی رفت و خرس را از چنگِ اژدها نجات داد. خرس وقتی مهربانی آن پهلوان را دید به پای پهلوان افتاد و گفت من خدمتگزار تو می شوم و هر جا بروی با تو می آیم. آن دو با هم رفتند تا اینکه به جایی رسیدند, پهلوان خسته بود و می خواست بخوابد. خرس گفت تو آسوده بخواب من نگهبان تو هستم مردی از آنجا می گذشت و از پهلوان پرسید این خرس با تو چه می کند؟ شخص خفت و خرس می راندی مگس وز ســــتیز آمد مگس زو باز پس چنــــد بارش رانـــد از روی جـــوان آن مگـــس زو بــاز می آمد دوان خشمگین شد با مگــس خرس و برفت برگرفت از کوه سنگی سخت زفت ســــنگ آورد و مگـــس را دید بــاز بر رخ خفته گرفته جای و ســــاز برگرفت آن آســـــیا ســـــنگ و بزد بر مگس تا آن مگس واپـس خزد ســـنگ روی خفته را خشــخاش کرد این مثــل بر جمله عالم فاش کرد مهر ابــــــله مهر خـرس آمد یقیـــن کین او مهرست و مهر اوست کین عهد او سـست است و ویران و ضعیف گفت او زفت و وفــای او نحیف گر خورد ســــوگند هم باور مکــــن بشکند ســوگند مرد کژ ســخن (مولوی، مثنوی،۱۳۸۰، د۲: ۲۶۴) درونمایه: زیان دوستی انسان نادان زاویه دید: زاویه دید در این حکایت زاویه دید بیرونی و از نوع دانای کل است. شخصیت پردازی: شخصیت های این حکایت در دو جدول زیر بر مبنای میزان و نوع نقش طبقه بندی شده اند: جدول شماره ۱ : طبقه بندی شخصیت ها ( بر مبنای اصلی و فرعی)
جدول شماره۲ : طبقه بندی شخصیت ها بر مبنای ایستایی و پویایی
کشمکش های حکایت: کشمکش فیزیکی: زدن سنگ روی مگسی که بر صورت پهلوان خفته بود. کشمکش عاطفی: توصیه مرد به پهلوان که دوستی و محبت ابلهان خطرناک است. تحلیل: مولانا در این حکایت از ضرر و زیان دوستی با همنشین نادان سخن به میان آورده است و اینکه همنشین خردمندان و انسان های دانا باشیم تا رستگار شویم. خرس در این حکایت تمثیل انسان های نادان است که باید از دوستی با ایشان احتراز کرد. عبدالحسین زرین کوب می نویسد:« تعبیـر مثل گونـه ( دوسـتی خالـه خرسـه ) کـه آن را در مـورد محبـت جاهلانه ای که منجر به زیان محبوب می شود. گویند که به تلافی نیکی مردی که او را از چنگ اژدها می رهاند با او دوستی می گزیند و برای راندن هجوم مگس، آسیا سنگی بر روی خفته می افکند که مولانا بـا طـرح ایـن حکایت نشان می دهد که مهر ابله از کین عاقل کمتر زیان ندارد و دستی با غیر همجنس روا نیست (زرین کوب، ۱۳۶۶: ۱۹۱). ۳-۵-۶- هلال پنداشتن آن شخص خیال را در عهد عمر شاکله: یکی دیگر از حکایت های تمثیلی که در دفتر دوم مثنوی آمده و شامل ۲۳ بیت است حکایت هلال پنداشتن آن شخص خیال را در عهد عمر است. پیرنگ: ماه روزه گشــــت در عهد عمر بر ســــــر کوهی دویدنـد آن نفر تا هـــلال روزه را گیرند فـــال آن یکی گفت ای عمر اینــک هلال چون عمر بر آســمان مه را ندید گفت کیـــن مه از خیـــال تو دمید ور نه من بینـــاترم افــــلاک را چون نمی بینم هــلال پـــــاک را گفت تر کن دست و بر ابرو بمال آنگهان تو در نــگر ســــوی هلال چونـــک او تر کرد ابرو مه ندید گفت ای شه نیست مه شد ناپدیــد گفت آری موی ابرو شـــد کمان ســـوی تو افکنـد تیــری از گمان چون یکی مو کژ شد او را راه زد تا به دعــــوی لاف دیـد مــاه زد موی کژ چون پرده ی گردون بود چون همه اجزات کژ شد چون بود راست کن اجزات را از راســتان سر مکش ای راست رو زان راستان هم ترازو را ترازو راســـت کرد هم ترازو را ترازو کاســـــت کرد هر که با ناراسـتان هم سنگ شد در کمی افتاد و عقلــش دنگ شـد رو اشـــداء علی الکفـــار باش خـاک بر دلــــداری اغیـــار پاش بر سـر اغیار چون شمشـیر باش هیـن مکن روباه بازی شـــیر باش (مولوی، مثنوی،۱۳۸۰، د۲: ۱۸۶) درونمایه: مذمت اعتماد به حواس ظاهری زاویه دید: زاویه دید در این حکایت زاویه دید بیرونی و از نوع دانای کل است. شخصیت پردازی: شخصیت های این حکایت در دو جدول زیر بر مبنای میزان و نوع نقش طبقه بندی شده اند: جدول شماره ۱ : طبقه بندی شخصیت ها ( بر مبنای اصلی و فرعی)
جدول شماره۲ : طبقه بندی شخصیت ها بر مبنای ایستایی و پویایی
کشمکش های حکایت: کشمکش ذهنی: گمانی که در ذهن فرد از ابروی خودش آمده بود. تحلیل: در این حکایت، مولانا بر این موضوع تاکید می کند که چون کژ شدن مویى نیست را هست بنماید، اگر طبیعت آدمى دگرگون شود چه خواهد شد؟ پیداست که نیک را بد، و بد را نیک مىپندارد. از راستان مىبرد و به کژ طبعان مىپیوندد. پس براى رهایى از راه زدن شیطان باید پى اولیاى خدا را گرفت. آناناند که چون ترازو کمى و فزونى را مىنمایانند. ۳-۵-۷- حکایت طوطی و بازرگان شاکله: یکی از مشهورترین حکایت های تمثیلی در مثنوی، حکایت طوطی و بازرگان است که در دفتر نخست مثنوی آمده است. پیرنگ : حکایت طوطی و بازرگان با شرح علاقه ای که بازرگان به طوطی دارد و عزم وی به سفر به هندوستان آغاز می شود. هر یک از اطرافیان بازرگان چیزی طلب می کند: بود بــازرگــــان و او را طـوطی ای در قفس محبـوس زیبا طوطی ای چونـک بازرگـــان سفر را ساز کرد سوی هنـــدستان شدن آغاز کرد هر غـلام و هـر کنیــزک را ز جـود گفـت بهر تو چـه آرم گـوی زود هر یکی از وی مرادی خواست کرد جمله را وعـده بداد آن نیـک مرد (مولوی، مثنوی،۱۳۸۰، د۱: ۷۷) در بیت بالا، مرادی خواست کرد به معنی آن است که مطلوبی درخواست نمود، چیزی تقاضا کرد. تقاضای طوطی از این قرار است: گفت طوطی را: «چه خواهی ارمغــان کآرمت از خطــۀ هنـــدوستــــان؟» گفتـــش آن طوطی که آنجا طـوطیان چون ببــینی کن ز حــــال من بیان کآن فلان طوطی که مشـتاق شماست از قضـــای آسـمان در حبس ماست بر شما کرد او سلام و داد خـــواست وز شـما چــاره و ره ارشاد خواست گفت می شایـــد که من در اشتیـــاق جان دهم اینجــا بمیرم در فـــــراق این روا باشد که من در بنــد ســخت گه شـما بر سبـــزه گاهی بر درخت این چنــین بـاشد وفـــای دوســـتان من درین حبس و شــما در گلـستان یاد آریــد ای مهــــان زیــن مرغ زار یک صبوحــی در میــان مرغــــزار (مولوی، مثنوی،۱۳۸۰، د۱: ۷۷) در بیت بالا، صبوحی شــرابی است که هر وقت صبح می نوشیده اند. طوطی محبوس، از طوطیــان هنـد می خواهد که در وقت عیش و شادی، از او یاد آورند. یــــاد یاران یـــار را میــمون بـــود خاصه کان لیـلی و این مجنون بود (مولوی، مثنوی،۱۳۸۰، د۱: ۷۷) یاد کردن یاران از یکدیگر مبارک است، به خصوص زمانی که میان آن ها رابطه عاشقانه برقرار باشد. ای حریـــفان بــت مـــوزون خــود من قدحـها می خورم پر خون خود (مولوی، مثنوی،۱۳۸۰، د۱: ۷۷) حریف در معنای هم پیاله، بت موزون در معنای معشوق خوش اندام است. طوطی محبوس به طوطیان هند می گوید: ای کسانی که با معشوق زیباروی خود رودررو و هم پیاله اید، بدانید که من در عذاب فراقم و قدح از خون سر می کشم. درونمایه: دور اندیشی و همفکری زاویه دید: زاویه دید در این حکایت زاویه دید بیرونی و از نوع دانای کل است . شخصیت پردازی: شخصیت های این حکایت در سه جدول زیر بر مبنای میزان و نوع نقش طبقه بندی شده اند: جدول شماره ۱ : طبقه بندی شخصیت ها ( بر مبنای اصلی و فرعی)
جدول شماره۲ : طبقه بندی شخصیت ها بر مبنای ایستایی و پویایی
جدول شماره۳ : طبقه بندی شخصیت ها بر اساس واکنش های محیطی ( درون گرا یا برون گرا)
تحلیل: «طوطی» بن مایه ای است پرکاربرد در ادبیات داستانی فارسی. به علاوه، در متون فارسی اشارات فراوانی به طوطی و شیوه آموزش او و یا طوطی و زادگاه او که در هندوستان واقع است. و نیز طوطی و سخنوری او وجود دارد. این پرنده در ادبیات فارسی، غالباً نمادی است از کسانی که سخن خام، نسنجیده و مقلدانه بر زبان می رانند؛ اما در ادب عرفانی، رمز «روح» است که از آسمان فرود آمده، در قفس تن گرفتار شده است. «طوطی» در حکم شخصیتی داستانی، در داستان های عامیانه فارسی نیز نقش بسیاری ایفا کرده است. آن جا که فی المثل در قصه هایی مانند طوطی نامه ضیاء نخشبی وچهل طوطی و…، ناظر راوی حوادث درون خانه است. (یاحقی، ۱۳۹۱: ۵۶۷ ) طوطی در پاره ای از قصه ها در نقش توتم ظاهر می شود و انسان غربت زده را به طبیعت خود نزدیک می کند و انسان نیز می کوشد به هر شکل ممکن، دلبستگی و مهر صادقانه خود را به او نشان دهد. این رابطه تا آن جاست که هرگاه کار مهمی پیش آید از او مصلحت خواسـته می شود و بی رضا و رخصت او هیچ کار مهمی از قوه به فعل در نمی آید. هنگامی که طوطی می میرد صاحبش آن چنان در مرگش مویه می کند که گویی عزیزترین کسان خود را از دست داده است. در داستان های امروزی نیز مثلا در داش آکل هدایت، چون قهرمان داستان می میرد طوطی همدل او، راز درونش را فاش می کند. در داستان طوطی و پیرزن از اکبر نعمتی این صداقت و یک رنگی، لطف بیش تری می یابد و سرانجام طوطی و پیرزن برای یک دیگر می میرند. هم چنین است در قصه «طوطی و بازرگان» که طوطی عضوی از اعضای خانواده به شمار می آید تا حدی که بازرگان چون قصد سـفر می کند، مانند سایر اعضای خانواده، از او نیز می خواهد، هدیه ای از وی تقاضا کند. از حکایت «طوطی و بازرگان »، چندین روایت در دست است: شیخ احمد رومی، این تمثیل را برای تبیین و توضیح حدیث « موتوا قبلَ ان تموتوا لانّ فی الموت حیاه» آورده، که از نظر مضمون نیز با روایت مولانا هم خوانی دارد. روایت مولانا، در واقع گزارش دیگری از داستان عطار در اسرار نامه است، با این تفاوت که مولانا، تصرف های هنرمندانه فراوانی در قصه کرده است. او با شگردهای هنری خاص خود، از جمله با دخالت در سیر روایت داستان، ایجاد تعلیق های قوی داستانی، درج چندین حکایت میان متنی در آن، ساخت و بافت و تفصیل دیگری بدان بخشیده و داستان بیست و هشت بیتی عطار را به روایتی سیصد بیتی بدل ساخته و نتایج گوناگونی از آن برگرفته است. هم چنین مولانا با جایگزین کردن شخصیت «بازرگان » به جای «حکیم هند » عطار و استفاده از بن مایه «سفر» منطق داستانی استوارتری بنا نهاده و داستانی بسیار جذاب تر ساخته است. اگر روایت عطار، تمثیلی عرفانی است که پردازنده آن به طور مستقیم ایده های خود را در قالب نتیجه گیری پایانی انعکاس می دهد، روایت مولانا تمثیلی رمزی – عرفانی است که قابلیت تأویل و تفسیرهای عرفانی را در ذات خود داراست، بی آن که مولانا صراحتا به تبیین دیدگاه های خود، در قالب نتیجه گیری بپردازد. از جمله این رمزها، می توان به «طوطی »، «قفس»، «بازرگان »، «سفر»، «هندوستان» و «غلام و کنیزک » اشاره کرد که تفسیر آن ها، به داستان بُعدی عرفانی می بخشد. بدیع الزمان فروزانفر در کتاب مأخذ قصص و تمثیلات مثنوی، مأخذ این داسـتان را روایت ابوالفتوح رازی در کتاب روض الجنان و روح الجنان می داند، حال آن که روایت ابوالفتوح از این داستان، از اساس با روایت عطار و مولانا متفاوت می نماید و با حضور شخصیت سلیمان (علیه السلام)، بعدی دینی یافته است. در این روایت، از عناصری چون «بازرگان»، «حکیم »، «هندوستان» و «سفر »، خبری نیست و نقش بازرگان و حکیم را، طوطی ای دیگر ایفا می کند که بر بالای قفسی می نشیند و در گوش طوطی محبوس چیزی می گوید و باعث نجـات او می شود. به هر روی، گویی که مولانا از روایت تفســیر ابوالفتوح رازی اطلاعی نداشته یا تعمدا بدان نپرداخته است. در داستان «طوطی و بازرگا ن»، مولانا راه رهایی روح از بند تن را به شیوه ای تمثیلی بیان می کند. وی داستان را با آب و تاب شرح می دهد؛ داستان را چند بار قطع می کند و حکایاتی دیگر در میانه آن می آورد و باز بقیه داستان را از سر می گیرد و در خلال آن، به مناسبت، اندیشه های خود را به تفصیل درباره ی «غربت روح در این جهان، اصـل آن جهانی روح، نقـد زبان و سخـن نیک و بد، ارزش گریـه و قدرت اولیـا » بیــان می کند. ناله و زاری مرد بازرگان برای طوطی، به نحوی سخت مؤثر بیان می شود و با پس زمینه ذهنی داستان کـــه گــرفـتـاری و غربـت روح در ایـن جـهان اسـت و اشـتیـاق او به بــازگـشـت به اصـل، هـــم نــوا می گردد. (پورنامداریان،۱۳۸۰: ۳۵۸) در کتاب سرّ نی در مورد سابقه کاربرد «طوطی» در مورد «جان» می خوانیم: «تعبیر و تمثیل «طوطی» در مورد جان که اسارت روح در قفس جسم آن را تصویر می کند، مبنی بر یک سابقه دیرینه ی ادبی و اساطیری به نظر می رسد؛ چرا که اجزای تمثیل با اساطیر و احلام اقوام بدوی دیرینه هم بی تناسـب نیست. از این جمله است «پر سبز» طوطی که رمزی از تعالی و طیران وی و اتصالی است که به حیات ابدی و عالم تجدید حیات دارد و«نطق طوطی» که نمودگاری از عالم نفس ناطقه است.» (زرین کوب، ۱۳۸۳ : ۶۲۵) ۳-۵-۸- قصه ی محبوس شدن آن آهوبچه در آخُر خران شاکله: یکی دیگر از حکایت های تمثیلی در مثنوی، قصه ی محبوس شدن آن آهو بچه در آخُر خران است. پیرنگ: آهــوی را کــرد صیادی شکــــــار اندر آخُـــر کردش آن بی زینــــهار آخـــری را پــر ز گــاوان و خــران حبس آهـــــــو کرد چون استمگران آهو از وحشت به هر سـو می گریخت او به پیش آن خران شــب کاه ریخت از مجاعت و اشـــتها هر گــاو و خر کـــــــاه را می خورد خوشتر از شکر (مولوی، مثنوی،۱۳۸۰، د۵: ۷۳۹) تحلیل: در داستان های دینی، آهو نماد مظلومیت و به همین دلیل، مشمول عنایت پیامبران و اولیای دین بوده است. تمام این موارد، موجب گردیده تا مولانا آهو را به عنوان رمزی از مقصود خویش، یعنی «روح » پاک و لطیف به کار گیرد. مولانا این تمثیل را برای نشان دادن غربت روح در عالم ماده درج کرده است. از بیست و دو بیتی که حکایت آهو و خران را در بر می گیرد، دو بیت آن، اصل داستان را شـکل می دهد؛ پنج بیت آن توصیف احوال و اطوار آهو در طویله خران است و بقیه ابیات، گفت وگوی میان آن ها. گرفتار شدن آهویی در طویله خران، مضمونی است که می تواند مصداق واقعه های متعدد با شخصیت ها و موقعیت های مختلف باشد که همه در عین اختلاف ظاهری، در موضوع و مایه مصاحب ناجنس شدن، مشترک اند؛ اما توصیف ها و گفت وگوها که می تواند با تغییر مقام و موقعیت شخصیت ها در جهتی مناسب با آن ها تأویل شود، صرفاً جهت جذاب کردن داستان و ایجاد لذت و مسرت بخشی خواننده طرح شده است. توصیف فضای طویله و آهوی گرفتار و گفت وگوی میان خران در سطح ظاهر و مدلول حقیقی کلمات، متناسب با فضا و مقام و موقعیت شخصیت ها و احوال روحی آن ها موقعیتی است که با آن ها درگیرند. در این حکایت، گفته های پرطعن و تعریض خران، در خطاب با آهو و پاسخ گفتن آهو به آنان، در قالب واگویه درونی آهو، ضرورت معنایی برای تفهیم مقصود مولانا ندارد، با این حال، قصه پرداز شدت درماندگی و دلتنگی آهو و دل خوشی های حقیر و خوشمزگی های جاهلانه خران را برای جلب دقت شـنوندگان یا خوانندگان و اجابت میل فطری آنان به اسـتماع داســـتان، تصویر می کند و جنبه های هنری کار خود را به نمایش می گذارد. (پورنامداریان: ١٣٨٠ ، ٢٩٧ - ٢٠٨ ) احمد شاملو، شاعر معاصر نیز، این داستان را با دخل و تصرفی هنرمندانه و با سبک و لحنی کودکانه روایت و طی آن نکات اخلاقی و اجتماعی زیبایی را درج کرده است. مضمون داستان مولانا یادآور حدیث «الاسـلامُ بدَاَ غریباً و سیعودُ غریباً فطوبی للغربا» است و تصویـری که مولانا از مصاحبـت دو نا هم جنس ساخته، بسیار شبیه است به «قرار دادن ماهی در خشکی که در حال جان کندن است و یا کنار هم گذاشتن مشک و سرگین در یک جعبه. » (مولوی،مثنوی،۱۳۸۰، د۵: ۹۰۹) مولانا با «آهو » تصاویر و تعابیر بسیاری ساخته است؛ از جمله در دیوان غزلیات شمس، یک بار جان خود را به آهو تشبیه کرده است: به دو صد بام برآیم به دو صد دام درآیم چه کنم آهــویِ جانم سر صحرای تو دارد (مولوی، ۱۳۶۳: ۳۰۵) و یا در غزلی دیگر، خود را به صورت آهویی مغرور و شمس تبریزی را در هیأت پیری روحانی با چشمانی سرخ چون طشت خون و مویی سپید چون شیر، به تصویر کشیده است: آهوی می تاخــت آن جـــا بر مثـــال اژدها بر شــــــمار خـــاک شیران پیش او نخجیــر بود دیدم آن جا پیــرمردی طــرفه ای روحانی ای چشم او چون طشت خون و موی او چون شیر بود دیدم آن آهو به ناگه جانـــب آن پیـر تاخت چــرخ ها از هم جــــدا شد گویـــیا تــزویر بود کاسه خورشید و مه از عربده درهم شکست چونک ساغرهای مســـتان نیــک باتوفیـــــر بود روح قدسی را بپرسیدم از آن احــوال گفت بی خــودم من می نــــدانم فتـــنه آن پیــــر بود شمس تبریزی تو دانی حالت مستان خویش بی دل و دســـتم خداونـــدا اگــر تقصـــیر بود (مولوی، ۱۳۶۳: ۳۰۵) «آهو » در نمادشناسی عرفانی، رمزی از عارف و اهل الله است و هم چنین نماد روح تواند بود که در کنار جسم، غریب است و مصاحبت با آن را خوش ندارد. «صیاد » نیز اهل دنیاست که صید امور مجازی و غیر حقیقی می کند. ۳-۵-۹- حکایت دیدن خر هیزم فروش با نوایی اسبان تازی بر آخر خاص و.. شاکله: این حکایت از حکایت های تمثیلی مولانا است که در دفتر دوم مثنوی آمده و شامل ۲۱ بیت است. پیرنگ: بود ســـــقّایی مـرو را یک خـری گشــــته از محنت دو تا چون چنبری پشتش از بارگــران صد جای ریش عاشق و جــــویان روز مرگ خویش جو کجا از کاه خشـک او ســیر نی در عقب زخمی و ســـیخی آهنــــی میـــر آخُـــر دید او را رحــم کرد که آشـــنای صاحب خـــر بود مـرد پس سلامش کرد و پرسیدش ز حال کز چه این خر گشت دو تا همچو دال گفت از درویشـــی و تقصــیر من کـه نمی یابد خــود این بســـته دهن گفت بســپارش به من تو روز چند تا شــــود در آخر شــــه زورمنـــد خر بدو بسپرد و آن رحمت پرست در میـان آخُر ســـــلطـانش بســـت خر ز هر ســـو مرکــب تازی بدید با نـوا و فربـــه و خــوب و جدیــد زیر پاشـــــــان روفــته آبــی زده که به وقت و جـــو به هنـــگام آمده خارش و مالـش مر اســبان را بدید پــــوز بـالا کرد کــای رب مجیـــد نه که مخـلوق توام گیـــرم خــرم از چه زار و پشــت ریـش و لاغرم شب ز درد پشت و از جوع شــکم آرزومنـــدم به مـــــردن دم به دم حال این اسبان چنــین خوش با نوا من چه مخصوصم به تعذیب و بلا ناگـــهــان آوازه پیــــکار شــــد تازیان را وقت زیــن و کار شـــد زخـم های تیــر خـوردنــد از عدو رفت پیـکان ها دریشان سو به سو از غـــزا باز آمـــدند آن تازیــــان اندر آخـر جمله افتاده ســــــتان پای هاشان بســــته محــکم با نوار نعلبنــــدان ایســـتاده بر قطــار می شــکافیدند تن هاشان به نیـــش تا برون آرند پیــکان ها ز ریـش آن خر آن را دید و می گفت ای خدا من به فقر و عافیـــت دادم رضا زان نوا بیــزارم و زان زخم زشـــت هر که خواهد عافیت دنیا بهشت (مولوی، مثنوی،۱۳۸۰، د۵: ۸۰۷) درونمایه: مذمت حسرت خوردن بر داشته های دیگران که به ظاهر می بینیم. زاویه دید: زاویه دید در این حکایت زاویه دید بیرونی و از نوع دانای کل است . شخصیت پردازی: شخصیت های این حکایت در دو جدول زیر بر مبنای میزان و نوع نقش طبقه بندی شده اند. جدول شماره ۱ : طبقه بندی شخصیت ها ( بر مبنای اصلی و فرعی)
جدول شماره۲ : طبقه بندی شخصیت ها بر مبنای ایستایی و پویایی
کشمکش های حکایت: کشمکش ذهنی: رضایت خر سقّا از فقر و سلامتی خود نسبت به اتفاقی که برای اسب های پادشاه افتاد. تحلیل: مولانا در این حکایت ضمن اینکه می خواهد بگوید نبــاید گول نعمت ظــاهری محتشـمان را خـورد، می گوید در کنار هر دانه دامی و با هر لذتی رنجی است. باید به رضای خدا خشنود بود و ناشکری نکرد که عافیت و سعادت در ترک دلبستگی های دنیاست. مولانا احوال کسانی را ترسیم مـی کنـد کـه بـا مشـاهده نعمتها و رفاه ظاهری دیگران و رنج و محنت خود احساس حسرت می کنند و از واقعیت ها و فرجـام کـار بـه کلی بی اطلّاع هستند. عبدالحسین زرین کوب می نویسد: « این حکایت احوال کسانی را بیان می کند که به خاطر نیل به نعمـت هـای دنیا خود را به عذاب می افکنند و چون بـه زنـدگی سـاده خرسـند نیسـتند خـود را تسـلیم هرگونـه محنـت می نمایند و خر که از درد پشت و جوع شکم زبان اعتراض به پیشگاه حق گشوده بود با مشاهده محنت و آزار اسبان سر به آسمان برمی دارد: که خدایا من به فقر و عافیت رضا دارم و از آن همه نعمت و نوا که بـه خـاطر آن باید آن همه زخم منکر کشید بیزارم. اینجا معلوم می شود که چرا – هر که خواهد عافیت، دنیا بهشت – و چون هر نعمتی محنتی دارد وعارف از آنچه قسّام مقدّر داشته است گله ای ندارد و در پیش غیر دوست از دست دوست شکایت بر زبان نمی آورد.(زرین کوب، ۱۳۶۶: ۱۹۵) ۳-۵-۱۰- کشیدن موش مهار شتر را و معجب شدن در خود شاکله: این حکایت در دفتر دوم مثنوی آمده و شامل ۴۲ بیت است و می تواند در طبقه ی داستان های تمثیل حیوانات قرار بگیرد. پیرنگ: موشی افسار شتری را گرفت و با خود نمایی به راه افتاد. شتر هم دنبال موش حرکت کرد. موش وقتی دید که حیوانی به این بزرگی افسارش را به دست او داده، مغرور شد و با خودش گفت: من پهلوان هستم. شتر غرور موش را دید ولی چیزی نگفت. آن دو هم چنان رفتند تا به رودی رسیدند. موش ایستاد و نتوانست جلوتر برود. شتر به موش گفت چرا ایستادی؟ راه برو. موش گفت: عمق آب زیاد است و من در آن غرق می شوم. شتر گفت: بگذار من عمق آب را اندازه بگیرم. بعد پای خود را در آب گذاشت. اندازۀ آب تا زانوی شتر بود. پس به موش گفت: ای موش آب فقط تا زانوست. جسارت و گستاخی را کنار بگذار تا جسم و جانت دچار عذاب نشود. موشـــکی در کف مهار اشـــتری در ربــود و شـــد روان او از مری اشتر از چســتی که با او شد روان موش غره شد که هســتم پهــلوان بر شـــــتر زد پرتو اندیشـــه اش گفت بنـــمایم تــرا تو باش خوش تا بیـــامد بر لب جــــوی بزرگ کاندرو گشتی زبون هر شیر و گرگ موش آنجا ایـستاد و خشک گشت گفت اشـتر ای رفیق کوه و دشــت این توقف چیسـت حیـرانی چـرا پا بنـــه مـردانه انــدر جــــو در آ تو قـــلاوزی و پیــش آهنـگ من درمیــــان ره مبــاش و تــن مزن گفت این آب شـگرفسـت و عمیق من همی ترسم ز غرقــاب ای رفیـق گفت اشـــتر تا ببیــنم حـــد آب پا درو بنهاد آن اشـــتر شــــــتاب گفت تا زانوست آب ای کور موش از چه حیران گشتی و رفتی ز هوش گفت مور تست و ما را اژدهــاست که ز زانــو تا به زانو فرقــهاســـت گر ترا تا زانـــو اســـت ای پر هنر مر مرا صـد گز گذشــت از فرق سر گفت گســــتاخی مکـــن بار دگر تا نسوزد جسم و جانت زین شـرر تو مری با مثل خود موشـــان بکن با شتــر مر موش را نبود ســــخن گفت توبه کردم از بهـــر خــــدا بگذران زیـــن آب مهلــک مر مرا رحم آمد مر شــــتر را گفت هین برجه و بر کودبــــــان من نشــین این گذشتــن شد مســـلم مر مرا بگذرانم صد هــــزاران چون تــرا چون پیمبر نیســتی پس رو به راه تا رســــی از چاه روزی سوی جاه تو رعیت باش چون سـلطان نه ای خود مران چـون مرد کشــتیبان نه ای چون نه ای کامل دکـــان تنها مگیر دست خوش می باش تا گردی خمیر انصتو را گوش کن خاموش باش چون زبان حق نگشـــتی گوش باش (مولوی،مثنوی،۱۳۸۰، د۲: ۳۱۷) درونمایه: مذمت خودبینی و جهالت زاویه دید: : زاویه دید در این حکایت زاویه دید بیرونی و از نوع دانای کل است . شخصیت پردازی: شخصیت های این حکایت در دو جدول زیر بر مبنای میزان و نوع نقش طبقه بندی شده اند: جدول شماره ۱ : طبقه بندی شخصیت ها ( بر مبنای اصلی و فرعی)
جدول شماره۲ : طبقه بندی شخصیت ها بر مبنای ایستایی و پویایی
کشمکش های حکایت: کشمکش فیزیکی: کشیدن مهار شتر توسط موش کشمکش عاطفی: آرامش و سکوت شتر در مقابل احساس پهلوانی که موش داشت. کشمکش ذهنی: پشیمانی موش از غرور بیجای خود تحلیل: در این حکایت شتر تمثیل اولیاءا.. است و موش تمثیل خود بینانی است که از صبر و حوصله ی انبیاء و اولیاءا.. سوء استفاده می کنند. مولانا می گوید این گونه افراد به زودی خوار خواهند شد. ۴-۱- زندگی نامه لافونتن ژان دو لافونتِن (که در فارسی لافونتین نیز نوشته شده است)، مشهورترین حکایت نویس فرانسه است که شعرهای بسیاری نیز سُروده است. شهرت او بیشتر به دلیل نوشتن کتابی به نام حکایات است که گونه ی ویژه ای از حکایت نویسی را در کل اروپا ارائه کرد و سرمشقی برای دیگر نویسندگان فرانسوی یا فرانسه زبان بود. گوستاو فلوبر دربارۀ لَه فونتِن گفته است که او تنها شاعر فرانسوی پیش از ویکتور هوگو است که ساختار زبان فرانسه را به خوبی درک کرده است. (سعیدی، ۱۳۵۹: ۳) در سال ۱۹۹۵ کشور فرانسه، تمبرهایی را برای بزرگداشت لافونتِن و حکایت های او چاپ کرد. وی در ۱۳ آوریــل ۱۶۹۵ درگذشت و در گورستان پر لاشز، پاریـس به خاک سپرده شد. (همان) ۴-۲- آثار لافونتن آثار لافونتن عبارتند از: حکایات، اروس و پسوخه، جـام جم، حکایت های لافونتن، در رثـای پریان قصر وو، رؤیـای وو، فلورانسی، عشق های پسیشه، کوپیدون و افسانه های لافونتن. (سعیدی، ۱۳۵۹: ۳) «افسانه های لافونتن» در ایران نیز با سه ترجمه متفاوت عرضه شده است. «عبدالله توکل»، «احمد نفیسی» و نیز«سعیدی» از مترجمانی هستند که در ایران به ترجمه ی آثار نثر و منظوم این نویسنده فرانسوی پرداخته اند. درس «روباه و زاغ» کتاب درسی فارسی در واقع ترجمه منظوم حبیب یغمایی است از شعر شاعر فرانسوی قرن هفدهم یعنی «ژان دو لافونتن»، که در کتاب درسی به نام شاعر اصلی آن اشاره ای نشده است. ۴-۳- معرفی افسانه های لافونتن افسانه های لافونتن مهم ترین اثر دولافونتن است که به واسطه ی حکایات تمثیلی اش از قرن هفدهم تاکنون مورد توجه و استقبال جدی در سر تا سر جهان واقع شده است. در ایران هم زمان با موج گسـترده ی آشنـایی ایرانیان با ادبیات فرانسه، این کتاب نیز بی نصیب نماند و در جریان ترجمه ی آثار فاخر اروپایى ها، افسانه های لافونتن نیز به فارسی برگردانده شد. چنین مى نماید که پیشینه ی ترجمه افسانه های لافونتن به فارسی، به زمان قاجاریه برسد. در این دوره است که، به فرمان ناصرالدّین شاه « سلطان حسین» نامی که احتمالاً از صاحب منصبان نظامی بوده، حدود دو سال، از جمادی الثانی ۱۲۶۴ تا ربیع الاوّل ۱۲۶۶، بســیاری از افســانه های لافونتن را به فارسـی ترجمه می کند. برگردان فارسی این حکایت ها همچنان چاپ نشده، به خطّی خوش در حواشی یک نسخه نفیــس از افــسانه های لافونتن به شــماره ۷۱۰۲ در مخزن کتــاب های فرانسه کتابخانه ملّی موجود است. (طراوتی، ۱۳۷۲: ۲۴۳) با وجودی که برگردان فارسی افسانه های لافونتن دیگر آن جاذبه ها و جنبه های شعری را نداشت، روح تعلیمی و درون مایه حکمی آنها که آمیخته به قصّه هایی نغز و اغلب هم به شیوه فابل و از زبان حیوانات بیـان می شد، کافی بود تا این افســانه ها را حتّی با وجود فراموش شــدن و ناشناخته شدن نویسنده شان تا امروز آشـنای ایرانیان بدارد؛ به ویژه آنها که سـال های گریزپای نوجوانى شان را مخاطب این افسانه ها بوده اند. افسـانه های دیگری از لافونتن نیز هست که بارها در ایران ترجمه و منتشر شده است؛ به قالب کتاب های مصــوّر کودکان درآمده است؛ در خاطرها و خاطره ها مانده است و هنوز هم بر سـبیل تمثیل در لابه لای گفت و گوهای روزمره گنجانده می شوند. افسانه هایی چون: روباه و لک لک (کتاب اول/ افسانه هجدهم)؛ انعقاد شورای موشان (کتاب دوم/ افسانه دوم)؛ گرگ و بز مادینه و بزغاله (کتاب چهارم/ افسانه پانزدهم)؛ هیز م شکن و پیک خدایان (کتاب پنجم/ افسانه نخست)؛ روباهی که دمش بریده شده بود (کتاب پنجم/ افسانه پنجم)؛ برزگر و فرزندانش (کتاب پنجم/ افسانه نهم)؛ مرغ زرّین تخم (کتاب پنجم/ افسانه سیزدهم)؛ خر در پوست شیر (کتاب پنجم/ افسانه بیست ویکم)؛ خورشید و شمال (کتاب ششم/ افسانه سوم)؛ خرگوش و سنگ پشت (کتاب ششم/ افسانه دهم)؛ گرگ و روباه (کتاب یازدهم/ افسانه ششم). علاوه بر نخستین ترجمه که در بالا درباره اش سخن گفته شد، «افسانه های لافونتن» در ایران نیز با سه ترجمه متفاوت عرضه شده است. «عبدالله توکل»، «احمد نفیسی» و نیر «سعیدی» از مترجمانی هستند که در ایران به آثار نثر و منظوم این نویسنده فرانسوی پرداخته اند. در این پایان نامه از ترجمه عبدالله توکل که نسبت به سایر ترجمه ها از جامعیت و تحشیه نویسی دقیق تری برخوردار است استفاده شده است. ۴-۴- تحلیل حکایت های تمثیلی در افسانه های لافونتن ۴-۴-۱-گوساله و بز ماده و میش و مصاحبت شیر شاکله: این حکایت، افسانه ششم از کتاب اول افسانه های لافونتن است و می تواند در طبقه ی تمثیل حیوانات قرار بگیرد. پیرنگ: گویند که گوساله ی ماده و بز ماده و خواهرشان میش، به روزگار گذشته، با شیری شرزه، خداوندگار حول و حوش، همدم و انباز شدند و سود و زیان شرکه در میان نهادند گوزنی در دام بز ماده گرفتار آمد، همان دم به سوی شرکای خویش پیغام فرستاد. همین که شرکاء آمدند، شیر چنگال هایش را برای حساب سرانگشتی به کار زد و گفت: «ما برای تقسیم طعمه چهار تنیم». سپس گوزن را چهار شقه کرد، شقه ی نخست به نام سلطان منطقه برای خویشتن بر گرفت و گفت: این شقه باید مال من باشد، و دلیل آن این است که نامم شیر است، این امر جای هیچ ایراد و اعتراضی ندارد، شقه ی دوم نیز، به موجب حق باید به من برسد. و این حق، چنانکه می دانید، حق کسی است که زورمندتر است. و به نام دلیل ترین شریک خواستار شقه ی سومم. اگر یکی از میان تان دست به شقه چهارم بزند در دم گلویش می فشارم. (لافونتن، ۱۳۸۰: ۳۲-۳۳) درونمایه: معاشرت و شراکت با دیکتاتورهای زورمند بیهوده است. زاویه دید: زاویه دید در این حکایت زاویه دید بیرونی و از نوع دانای کل است. شخصیت پردازی: شخصیت های این حکایت در سه جدول زیر بر مبنای میزان و نوع نقش طبقه بندی شده اند: جدول شماره ۱ : طبقه بندی شخصیت ها ( بر مبنای اصلی و فرعی)
جدول شماره۲ : طبقه بندی شخصیت ها بر مبنای ایستایی و پویایی
جدول شماره۳ : طبقه بندی شخصیت ها بر اساس واکنش های محیطی ( درون گرا یا برون گرا)
کشمکش های حکایت: کشمکش فیزیکی: حمله شیر به گوزن و شکار وی تقسیم کردن لاشه گوزن به چهار قسمت کشمکش ذهنی: استدلال شیر در تقسیم چهار قسمت گوزن تحلیل: این تمثیل نشان می دهد که گفت و گو با دیکتاتوری که ذاتا قدرت نامحدودی دارد بیهوده است. از منابع این تمثیــل می توان به ازوپ، شیر و گورخر اشاره کرد «چنین می نماید که لافونتن عنوان افسانه را از افسانه ی وی برگرفته است. اندیشه ی انتخاب گوزن به عنوان «شکار» – طعمه- از وی الهام گرفته شده است. از این رو افسانه ی فدر را باید منبع حقیقی این افسانه دانست». (لافونتن، ۱۳۸۰: ۳۳) ۴-۴-۲- زاغ کبود آراسته به پرهای طاووس شاکله: این حکایت، افسـانه نهم از کتاب چهارم افســانه های لافونتن است و می تـواند در طبقه ی داستان های تمثیل حیوانات قرار بگیرد. پیرنگ: طاوسی پر می ریخت، زاغ کبودی پرهای وی برگرفت، سپس پیکر خویش به آن پرها بیاراست. و آن گاه به کبر و غرور و خرامان خرامان در میان طاوس های دیگر به راه افتاد، به این گمان که زیبا موجودی شده است. یکی باز شناختش: گرفتار طعنه و استهزاء، بدرفتاری و سر به سرگذاری، و مسخره گشت و لعبه و سخره شد، و بال و پرش به دستِ حضراتِ طاوس ها بیدادگرانه کنده شد. و حتی، چون به سوی همتایانش پناه برد، به دست همتایان نیز بیرون انداخته شد. خودپسندانِ دو پایِ بسیاری هم به مانند این زاغ کبود پیدا می شوند، که اغلب خودشان را به پوست دیگران می آرایند، و دزد اندیشه ها و گفته ها و نوشته ها خوانده می شوند. درباره شان خاموش می مانم، و هیچ ملال خاطری نمی خواهم برایشان بار آورم. این کارها ربطی به من ندارد. (لافونتن، ۱۳۸۰: ۲۱۸) درونمایه: مذمت فخر از طریق دارایی های دیگران زاویه دید: زاویه دید در این حکایت زاویه دید بیرونی و از نوع دانای کل است . شخصیت پردازی: شخصیت های این حکایت در سه جدول زیر بر مبنای میزان و نوع نقش طبقه بندی شده اند: جدول شماره ۱ : طبقه بندی شخصیت ها ( بر مبنای اصلی و فرعی)
جدول شماره۲ : طبقه بندی شخصیت ها بر مبنای ایستایی و پویایی
جدول شماره۳ : طبقه بندی شخصیت ها بر اساس واکنش های محیطی ( درون گرا یا برون گرا)
کشمکش های حکایت: کشمکش فیزیکی: تمسخر زاغ از سوی حیوانات کشمکش ذهنی: چالش ذهنی زاغ درباره ی زیبا شدن به هنگام پوشیدن پرهای طاوس تحلیل: شالوده تمثیل در این حکایت بر مبنای تصوری کهن در نفی و مذمت اختلاس است. عبدالله توکل پیشینه این تمثیل را افسانه های زیر می داند : ازوپ، افسانه ی ۱۰۱، بابریوس؛ افتونیوس؛ فدر (کتاب اول، افسانه ی سوم) اودان (زغن و کلاغ و پرندگان دیگر) هوراس (مکاتیب، کتاب اول، افسانه ی سوم) ( لافونتن، ۱۳۸۰: ۲۱۸) ژرژ کوتون درباره ی منبع این افسانه می گوید که افسانه ی لافونتن بیشتر از آن که با افسانه ی ازوپ ارتباط داشته باشد با افسانه ی فدر-کتاب اول، افسانه ی سوم (شوکاها و پرنده ها) ارتباط دارد. لافونتن در این جا بر مختلس ادبی معاصر خویش تاخته است، و نمی توان دانست که شخص خودش از این راه رنج برده است یا نه. (همان) ۴-۴-۳-روباه و گرگ و اسب شاکله: این حکایت، افسانه هفدهم از کتاب دوازدهم افسانه های لافونتن است و می تواند در طبقه ی داستان های تمثیل حیوانات قرار بگیرد. پیرنگ: چشم روباهی که هنوز جوان، اما از نابکارترین روباهان بود، بر نخستین اسبی افتاد که در سراسر زندگی خویش دیده بود. به گرگی خام و نا آزموده ی محض گفت: «بشتاب، سترگ و زیبا حیوانی در چمنزارهای ما می چرد، که دیده ام هنوز از دیدارش خیره مانده است». گرگ خنده کنان گفت: «نیرومندتر از ماست؟ خواهش دارم که تصویر وی برایم بنگاری». روباه پاسخ داد: «اگر نقاش یا دانشور می بودم، از مسرّتی که دیدارش برای تو در بر تواند داشت. پیشاپیش تصویر و تسویدی می پرداختم. اما تشریف بیار، کسی چه می داند؟ شاید طعمه ای باشد که طالع برایمان فرستاده است». به راه افتادند. و اسب که به چرا سر داده شده بود، و چندان در بند دیدار چنین دوستانی نبود، کما بیش در صدد گریختن برآمد. روباه گفت: «سرور من، نوکران خاکسار تو بسیار خوشنود می شوند که اسم مبارکت بدانند». اسب که مغز داشت و سفیه نبود، گفت: «بیایید و نامم بخوانید، اختیار با شماست، حضرات: کفشگرم اسم من گرداگرد تخت کفشم نوشته است». روباه به بهانه ی قلّت سواد خویش پوزش خواست. و از پی سخنانش گفت: «پدر و مادرم هیچ به مدرسه ام نفرستاده اند. بی چیزند، و همه ی دارایی شان حفره ای بیش نیست. پدر و مادر گرگ که بسیار توانگرند، کاری کرده اند که خواندن یاد گیرد». گرگ که این سخن مایه دلخوشی اش گشته بود، نزدیک شد، اما خودبینی و باد ساری اش چهار دندانش به باد داد: اسب لگدی به سویش انداخت و به تاخت دور شد. گرگ من زار و نزار و خون آلوده و سخت مجروح نقش زمین شد. روباه گفت: «برادر، این حادثه صحّت سخنانی را که اهل عقل و شعور با من گفته اند نشانمان می دهد. این حیوان بر آرواره ات نوشت که عاقل از هر ناشناخته ای حذر دارد». (لافونتن، ۱۳۸۰: ۷۶۸) درونمایه: مذمت خودبینی و غرور زاویه دید: زاویه درد در این حکایت، زاویه دید بیرونی و از نوع دانای کل است. شخصیت پردازی: شخصیت های این حکایت در سه جدول زیر بر مبنای میزان و نوع نقش طبقه بندی شده اند: جدول شماره ۱ : طبقه بندی شخصیت ها ( بر مبنای اصلی و فرعی)
[یکشنبه 1399-12-17] [ 10:13:00 ب.ظ ]
لینک ثابت
|