۲-۱۳-۱: اساس نظری

 

نظریه­پردازان مدرن هیجان، ترس را از اضطراب متمایز می­ کنند. همان­طور که در زیر بحث خواهیم کرد، افراد دارای هراس اجتماعی، به نظر می­رسد که بر اساس این نوع پاسخ متفاوت باشند. ترس، یک پاسخ هشداردهنده ابتدایی به ارائه خطر است که با برانگیختگی نیرومند و تمایلات عمل مشخص می­شود. در مقابل، اضطراب یک پاسخ هیجانی پیش­بینانه است که با ادراک غیرقابل پیش ­بینی­پذیری و غیرقابل کنترل­پذیری رویدادهای بالقوه آزارنده مشخص می­گردد و با تغییر توجه به تمرکز بر رویدادهای بالقوه خطرناک همراه است (برای مثال، بارلو، ۲۰۰۲؛ گری[۱]، ۱۹۹۱؛ گری و مک ناتان[۲]، ۱۹۹۶؛ هلر[۳] و همکاران،، ۱۹۹۷؛ لانگ[۴]، دیویس[۵] و اوهمان[۶]، ۲۰۰۰). برای مثال، مدل اختلالات اضطرابی بارلو (۲۰۰۲) فرض می­ کند که بعضی افراد آسیب­پذیری که به طور غیرمنتظره­ای طغیان کوتاه و شدیدی از ترس (یا پانیک) را تجربه می­ کنند، اساساً اضطراب را درباره احتمال رخداد مجدد این پاسخ به شیوه غیرقابل کنترلی گسترش می­ دهند. بنابراین، فردی که هرگز مشکلاتی را در موقعیت­های اجتماعی نداشته، ممکن است هراس اجتماعی را بعد از یک یا چند رویداد آغاز کننده ­ای که طی آن، یک حمله پانیک موقعیتی را در یک موقعیت اجتماعی تجربه کرده است، گسترش دهد (برای مثال، بارلو، ۲۰۰۲). افراد دارای هراس اجتماعی، قبلاً ترسو توصیف شده ­اند (به طور مثال، هافمن و بارلو، ۲۰۰۲). در مقابل، افراد دیگری که هراس اجتماعی دارند، احتمالاً یک پاسخ مضطربانه را در موقعیت­های اجتماعی پریشان­کننده نشان می­ دهند. این افراد نوعاً برانگیختگی فیزیولوژیکی کمی را طی تهدید اجتماعی حاد نشان می­ دهند ولی اضطراب پیش­بینانه زیادی را درباره موقعیت اجتماعی نشان می­ دهند (هافمن و همکاران، ۲۰۰۴). به دلایل بالا، ما مضطرب­بودن و ترسوبودن را به عنوان دو بعد احتمالی هراس اجتماعی بررسی خواهیم کرد.

 

دانلود مقاله و پایان نامه

 

مجموعه دیگری از ویژگی­ها شامل کمرویی  و خودآگاهی  است. دلیل تجربی برای درنظرگرفتن کمرویی، از پیشینه پژوهشی روانشناسی تحولی می­آید. تعدادی از مطالعات نشان داده­اند که کمرویی طی کودکی (همچنین به عنوان یک بازداری رفتاری اشاره شده است)، ممکن است با اضطراب اجتماعی و هراس اجتماعی در نوجوانی در میان بعضی افراد مرتبط باشد (هایوارد[۷] و همکاران، ۱۹۹۸; میک[۸] و تلچ[۹]، ۱۹۹۸; نیل[۱۰]، و ادلمان[۱۱]، ۲۰۰۳; نیل، ادلمان، و گلاچان[۱۲]، ۲۰۰۲; روزنبام[۱۳] و همکاران، ۱۹۹۱; روزنبام و همکاران، ۱۹۹۴; شوارتز[۱۴] و همکاران، ۱۹۹۹; ترنر، بیدل، ولف[۱۵]، ۱۹۹۶). واژه بازداری رفتاری به درجه نگرانی و ترسویی (بزدلی) فرد هنگام مواجهه با افراد، چیزها و رویدادهای تازه اشاره دارد (کاگان، ۲۰۰۱). بعد خودآگاهی از نظریه­ های شناختی معاصر درباره هراس اجتماعی حاصل می­شود که ما به طور مفصل توضیح خواهیم داد (کلارک، ۲۰۰۱؛ کلارک و ولز، ۱۹۹۵؛ لیری، ۲۰۰۱؛ راپی و هیمبرگ، ۱۹۹۷).

 

آخرین مجموعه ویژگی­ها به تمایلات رفتاری افراد در پاسخ به تهدید اجتماعی مربوط است. ارتباط اجتماعی و پیوند جویی، ذاتاً نیازهای اساسی تمام انواع هستند. انسان­ها به طور خاص، تحول یافته­اند، آنچنانکه مشوق­های انگیزشی سطح بالایی برای رقابت­کردن به منظور کسب تأیید و حمایت از دیگران دارند (بارکو[۱۶]، ۱۹۸۹). روانشناسی تحولی فرض می­ کند که انسان­های مدرن برای فراخواندن سرمایه­های والدینی نیاز به این دارند که دوست داشته شوند، بها داده شوند و مورد تصدیق و تأیید قرار بگیرند، روابط همسالانه حمایتی را گسترش دهند، جفت­های مطلوبی را جذب کنند و به طور موفقیت­آمیزی به بسیاری از انواع روابط اجتماعی بپردازند (توبی[۱۷] و کاسمیدز[۱۸]، ۱۹۹۶). انواع ما به حمایت اجتماعی از سوی دیگران بسیار وابسته هستند (بامیستر[۱۹] و لیری[۲۰]، ۱۹۹۵)، مخصوصاٌ طی زمان­های استرس (داک[۲۱]، ۱۹۹۸). طرد از گروه اجتماعی تأثیر منفی بر روی متغیرهای متنوع مرتبط با سلامتی دارد، از جمله حرمت خود فرد و احساس تعلق­داشتن (بامیستر و لیری، ۱۹۹۵؛ بامیستر و تیس[۲۲]، ۱۹۹۰؛ چارتیر[۲۳]، والکر[۲۴] و استین، ۲۰۰۱). بنابراین انسان­ها همواره به تلاش رقابت­جویانه برای منابع اجتماعی می­پردازند و شکست در این ارتباط، پرهزینه است (گیلبرت[۲۵]، ۲۰۰۱). از آن جایی که زمان و انرژی، چیزهای باارزشی هستند، انسان­ها انتخاب می­ کنند که منابعشان را روی افرادی سرمایه­گذاری کنند که برای آنها سودمند هستند و به آنها کمک می­ کنند تا منافع شخصی خودشان را بدست آورند تا از منزلت اجتماعی­شان (مثل جذابیت/شهرت) در چشم دیگران دفاع کنند، آن را حفظ کنند، بالا ببرند و افزایش دهند (بارکو، ۱۹۷۵، ۱۹۸۹؛ توبی و کاسمیدز، ۱۹۹۶). منزلت اجتماعی تا حدی از طریق نشان­دادن فرمانبرداری (سلطه­پذیری) از افراد مرتبه بالاتر و نشان­دادن سلطه یا خصومت به افراد دیگر (غالباً افراد مرتبه پایین­تر) گروه اجتماعی حفظ می­گردد که با هیجان خشم ارتباط نزدیکی دارند (هافمن و همکاران، ۲۰۰۴). بنابراین، سلطه پذیری و خشم سومین بعد مورد بحث ما را شکل می­ دهند.

 

به طور خلاصه، ترسوبودن، مضطرب­بودن، کمرویی، خودآگاهی، سلطه­پذیری و خشم به عنوان ابعاد هراس اجتماعی هستند. بخش­هایی که به دنبال می­آید، شواهد اساسی را برای این سیستم طبقه ­بندی ارائه خواهد کرد و رابطه با انواع فرعی تشخیصی را بحث خواهیم کرد.

 

 

 

۲-۱۳-۱-۱: ترسویی

 

در چهارچوب مدل اضطراب بارلو (۱۹۸۸، ۲۰۰۲)، افراد دچار هراس اجتماعی ترسو، احتمالاً از طریق هشدارهای “درست”یا “غلط” (یعنی، حملات وحشتزدگی که مرتبط به موقعیت هستند یا بدون علامت هستند) در موقعیت­های اجتماعی، بسته به نقش انواع خاص عامل­های خطر زیست­شناختی، دچار هراس اجتماعی می­شوند. این ظهور هراس اجتماعی با حساسیت بالای اضطراب و واکنش­پذیری فزاینده به استرس مرتبط است (هافمن و بارلو، ۲۰۰۲؛ مک­نیل و همکاران، ۱۹۹۳). پیش ­بینی مدل بارلو با مشاهده هافمن، اهلرز[۲۶] و راث (۱۹۹۵) هماهنگ است که طی آن، تعداد چشمگیری از افراد دارای هراس اجتماعی، ترس­شان را از صحبت­کردن در جمع به حملات پانیک (هجوم ناگهانی ترس شدید بدون دلیل آشکار) (۳۳%)، یا تجارب آسیب­زا (۱۷%) اسناد می­دادند تا ترس از ارزیابی منفی (۱۳%). هافمن، اهلرز و راث (۱۹۹۵) نیز دریافتند که آن افرادی که ترس­شان را از صحبت­کردن در جمع به حملات پانیک نسبت می­ دهند در مقایسه با بقیه نمونه، بیشتر نگران نشانه­ های بدنی­شان هستند و کمتر نگران این هستند که دیگران طی صحبت­کردن­شان خسته شوند. اگرچه نگرانی درباره داشتن حملات پانیک خیلی رایج بود، فقط ۷% نمونه ملاک­های تشخیصی را برای اختلال وحشتزدگی برآورده کردند. این مطالعه نشان می­دهد که نسبت معناداری از افراد دارای هراس اجتماعی سطح بالایی از ترس از نشانه­ های بدنی را هنگام مواجهه با تهدید اجتماعی نشان می­ دهند، حتی هنگامی که ملاک­های تشخیصی را برای اختلال پانیک برآورده نکنند (هافمن و همکاران، ۲۰۰۴).

 

پایان نامه ها

 

در مورد اختلال پانیک، مدل بارلو فرض می­ کند که افراد آسیب­پذیری که بطور غیرقابل­منتظره­ای حملهی شدید و کوتاه ترس (یا پانیک) را تجربه می­ کنند، اساساً اضطراب را درباره احتمال رخداد مجدد این پاسخ به شیوه غیرقابل­کنترلی گسترش می­ دهند. مدل مشابهی برای نوع ترسویی هراس اجتماعی پیشنهاد شده است. مطابق با آن، فردی که هرگز به طور خاص، خجالتی نبوده است، ممکن است بعد از یک یا چند رویداد آغاز کننده­ که در آن، وی یک حمله پانیک موقعیتی را در یک موقعیت اجتماعی تجربه کرده است، دچار هراس اجتماعی شود (هافمن و بارلو، ۲۰۰۲). در نتیجه، بعضی از افراد ممکن است هنگام مواجهه با تهدید اجتماعی، فقدان کنترل درونی را درک کنند که منجر به این می­شود که آنها باور کنند که رویدادها فقط به وسیله سایر افراد قابل کنترل هستند نه به وسیله خودشان (لئونگ[۲۷] و هیمبرگ، ۱۹۹۶).

 

بیش از ۲۰ سال پیش، اُست[۲۸]، جرمالم[۲۹]، و جانسون[۳۰] (۱۹۸۰) ایده­ای را درباره یک نوع “فرعی فیزیولوژیکی” از هراس اجتماعی پیشنهاد دادند که مشابه با نوع ترسوی هافمن و بارلو است. فرض شده است که این افراد، واکنش­های فیزلوژیکی نیرومندتری به تکلیف اجتماعی چالش­آور نشان می­ دهند تا واکنش­های شناختی یا رفتاری. رابطه بین برانگیختگی فیزیولوژیکی، ادراک فرد از برانگیختگی، و واکنش­پذیری شناختی مورد توجه چندین مطالعه بوده است. برای مثال، فرمُیو[۳۱] و همکاران (۱۹۸۲) براساس واکنش افراد به تهدید اجتماعی، سه نوع فرعی هراس اجتماعی را شناسایی کردند: (۱) ادراک برانگیختگی فیزیولوژیکی بالا با برانگیختگی فیزیولوژیکی واقعی پایین؛ (۲) واکنش­پذیری شناختی بالا با برانگیختگی فیزیولوژیکی پایین؛ و (۳) برانگیختگی فیزیولوژیکی بالا مستقل از ادراک برانگیختگی فیزیولوژیکی. مثل همین، پژوهشگران دیگر، انواع فرعی را گزارش کردند که با برانگیختگی فیزیولوژیکی بالا یا پایین (ترنر و بیدل، ۱۹۸۵) مستقل از ادراک فرد از برانگیختگی مشخص می­گردد (هافمن و همکاران، ۲۰۰۴).

 

یک نگرانی رایج گزارش­شده در افراد دارای هراس اجتماعی، ترس از سرخ­شدن در موقعیت­های اجتماعی است، و بعضی نویسندگان درباره درنظرگرفتن یک نوع فرعی مجزا که با این ترس مشخص می­شود، بحث کرده­اند (برای مثال، بُگلز و ریث، ۱۹۹۹؛ ادلمن[۳۲]، ۱۹۹۱؛ چلینگ[۳۳] و املکمپ[۳۴]، ۱۹۹۳). به راستی یافت شده است که سرخ­شدن و عرق­کردن خودگزارشی، شاخص­هایی هستند که بهتر از همه هراس اجتماعی را از دیگر اختلالات اضطرابی متمایز می­ کنند (فاهلن[۳۵]، ۱۹۹۶؛ ریچ[۳۶]، نویز[۳۷] و یاتس[۳۸]، ۱۹۸۹). با این وجود، افرادی که از سرخ­شدن در موقعیت­های اجتماعی می­ترسند، نسبت به افرادی که از سرخ­شدن نمی­ترسند، تفاوت­های پایایی را در رنگ چهره و دمای چهره­شان نشان نمی­دهند (بُگلز، ریجسموس[۳۹] و دی جنگ[۴۰]، ۲۰۰۲؛ گرلاچ[۴۱] و همکاران، ۲۰۰۱؛ مولکنس و همکاران، ۲۰۰۱؛ مولکنس، دی جنگ و بگلز، ۱۹۹۷؛ مولکنس و همکاران، ۱۹۹۹). اگرچه بگلز و همکاران (۲۰۰۲) دریافتند که دانشجویان زن دارای اضطراب اجتماعی بالا نسبت به آزمودنی­های دارای اضطراب اجتماعی پایین، پاسخ سرخ­شدن بیشتری را نشان دادند؛ مطالعات دیگر، تفاوت­های گروهی قابل تمایز کمتری را گزارش دادند. گرلاچ و همکاران (۲۰۰۱) پاسخ­هایی را به تکالیف اجتماعی چالش­آور در سه گروه بررسی کردند: افراد مبتلا به هراس اجتماعی با شکایت اساسی سرخ­شدن، افراد مبتلا به هراس اجتماعی بدون شکایت اساسی سرخ­شدن، و گروه کنترل بدون اختلال. در میان متغیرهای دیگر، نویسندگان، احساسات ذهنی سرخ­شدن، اضطراب اجتماعی و شاخص­های روانی فیزیولوژیکی از جمله ضربان قلب و شدت سرخ­شدن را اندازه ­گیری کردند. به طرز جالبی، اگرچه افراد دارای هراس اجتماعی با شکایت اساسی سرخ­شدن، سرخ­شدن بیشتری را گزارش کردند، هنگام اندازه ­گیری­های فیزیولوژیکی، نسبت به افراد مبتلا به هراس اجتماعی بدون شکایت اساسی سرخ­شدن، علی­رغم اینکه سطوح بالای خجالت را طی تکالیف تجربه کردند، بیشتر سرخ نشدند. این یافته­ها هماهنگ با مطالعات دیگری است که تفاوت­های پایایی را بین افرادی که از سرخ­شدن می­ترسیدند و آنهایی که نمی­ترسیدند، پیدا نکردند (مولکنس و همکاران، ۱۹۹۷؛ ۱۹۹۹). بنابراین، مداخلات روانشناسی مؤثری که ترس از سرخ­شدن را در افراد مبتلا به هراس اجتماعی کاهش داده، منجر به کاهش سرخ­شدن واقعی طی یک تست اجتماعی نشد (مولکنس و همکاران، ۲۰۰۱). مطالعات همچنین تفاوت­های گروهی را در سطوح هدایت پوستی پیدا نکردند (گرلاچ و همکاران، ۲۰۰۱؛ مولکنس و همکاران، ۱۹۹۷؛ ۱۹۹۹)، اگرچه یک مطالعه گزارش کرد که افراد دارای هراس اجتماعی با شکایت اساسی سرخ­شدن، نسبت به افراد دچار هراس اجتماعی بدون شکایت اساسی سرخ­شدن و یا گروه کنترل، ضربان قلب بالاتری داشتند (گرلاچ و همکاران، ۲۰۰۱). متأسفانه هیچکدام از مطالعات گفته­شده در بالا که شامل نمونه­های بالینی بود، شرکت­کنندگان کافی را برای مقایسه انواع فرعی تشخیصی DSM-IV در پاسخ­های سرخ شدن­شان فرانخواندند.

 

به طور خلاصه، پیشینه پژوهشی نشان می­دهد که افراد دچار هراس اجتماعی با ترس از سرخ­شدن، به طور کلی، پاسخ سرخ­شدن بیشتری را نشان نمی­دهند، ولی در عوض نسبت به گروه کنترل یا افراد بدون شکایت سرخ­شدن، پاسخ قلبی عروقی بیشتری را نشان می­ دهند. به نظر می­رسد چنین چیزی یک یافته متناقض باشد، زیرا خجالت، پاسخ هیجانی که همراه با سرخ­شدن است، با کاهش ضربان قلب و کاهش فشار خون همراه است (به طور مثال، بوک[۴۲] و پارک[۴۳]، ۱۹۷۲ به نقل از هافمن و همکاران، ۲۰۰۴). بنابراین به نظر می­رسد که هنگام مواجهه با تهدید، نگرانی­های خودگزارش­دهی درباره سرخ­شدن در میان افراد دارای هراس اجتماعی با ترس از نشانه­ های بدنی مرتبط باشد تا با خجالت به طور فی­نفسه. امکان دارد که افراد دچار هراس اجتماعی به طور خاصی از نشانه­ های بدنی مثل سرخ­شدن و عرق­کردن که برای دیگران ممکن است قابل مشاهده باشند، بترسند. حمایت برای این دیدگاه از مطالعه جدیدی می­آید که قابل مشاهده­بودن اضطراب را در افراد دارای هراس اجتماعی و گروه کنترل، دستکاری کرد (گرلاچ، مورلانه[۴۴] و ریست[۴۵]، ۲۰۰۴). در این مطالعه، نویسندگان، یک شرایط عمومی را که در آن ضربان قلب افراد از طریق بلندگو پخش می­شد در مقابل شرایط خصوصی که در آن، شرکت­کنندگان صدای ضربان قلب­شان را از طریق هدفون می­شنیدند، مقایسه کردند. نتایج نشان داد که اگرچه افراد مبتلا به هراس اجتماعی نسبت به گروه کنترل در هر دو شرایط، پاسخ اضطرابی بیشتری نشان می­دادند، و اینکه هر دو گروه از ارائه اول به ارائه دوم، خوگیری ضربان قلب را نشان دادند، فقط افراد مبتلا به هراس اجتماعی با اضطراب و نگرانی بیشتر درباره ضربان قلب در شرایط عمومی نسبت به شرایط خصوصی پاسخ دادند. بنابراین، افراد مبتلا به هراس اجتماعی ترسو، ممکن است که به طور خاصی درباره نشان­دادن علائم بیرونی اضطراب مثل سرخ­شدن، مضطرب و گوش به زنگ باشند (هافمن و همکاران، ۲۰۰۴).

 

 

 

۲-۱۳-۱-۲: مضطرب بودن

 

در مقابل ترس، اضطراب به عنوان یک پاسخ چندبعدی، پیش­بینانه و میانجی­گری­شده از لحاظ شناختی، مفهوم­سازی می­شود که الگوی کلی از واکنش هیجانی اساسی را دنبال نمی­کند (برای مثال، بارلو، ۲۰۰۲). به دلیل ذات پیش­بینانه آن، اضطراب غالباً ارتباط نزدیکی با نگرانی دارد. به­هرحال، اگرچه، نگرانی یک مؤلفه مهم اضطراب مزمن است، ضرورتاً مترادف با اضطراب نیست (کراسک[۴۶]، ۱۹۹۹). در حقیقت، بر خلاف همبستگی بالای بین صفت اضطراب و نگرانی (به طور مثال، تالیس[۴۷]، آیزنک[۴۸]، متیوز[۴۹]، ۱۹۹۱)، نگرانی و اضطراب، منابع منحصربه­فردی از واریانس را تبیین می­ کنند (دیوی[۵۰] و همکاران، ۱۹۹۲). کراسک (۱۹۹۹) مطرح کرد که رابطه بین نگرانی و اضطراب بستگی به قریب­الوقع بودن تهدید دارد. همانطور که تهدید نزدیک­تر می­شود، نگرانی به اضطراب پیش­بینانه تغییر می­ کند، که با برانگیختگی خودکار بیشتری مرتبط است. و وقتی حتی نزدیک­تر می­شود، ممکن است که پاسخ به ترس و پانیک تغییر کند (هافمن و همکاران، ۲۰۰۴).

 

نگرانی اساساً شامل فرآیندهای تفکر کلامی است که با ظرفیت منفی و عینیت کاهش­یافته مشخص می­گردد (بُرکُوک[۵۱] و اینز[۵۲]، ۱۹۹۰). نشان داده شده است که بعضی افراد دارای اختلال اضطرابی در پاسخ به اطلاعات آزارنده، به منظور کاهش برانگیختگی سمپاتیک، برای پرت­کردن حواس و فراغت (رهایی) از این راهبرد استفاده می­ کنند (برای مثال، بُرکُوک و رُاِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِمر[۵۳]، ۱۹۹۵؛ توکر[۵۴] و نیومن[۵۵]، ۱۹۸۱). پژوهش نشان داده است که سیستم کلامی نسبت به تصویرپردازی­ها، ارتباط کمتری با سیستم­های عاطفی، فیزیولوژیکی و رفتاری دارد و بنابراین ممکن است ابزار ضعیفی برای پردازش اطلاعات هیجانی (بُرکُوک، رِی[۵۶]، و استوبر[۵۷]، ۱۹۹۸) و حل مسئله باشد (دیوی، ۱۹۹۴؛ دیوی، جاب[۵۸]و کمرون[۵۹]، ۱۹۹۶؛ استوبر، ۱۹۹۸). بنابراین، بعضی نظریه­پردازان، کارکرد نگرانی را به عنوان یک راهبرد اجتناب شناختی فرض می­ کنند (بُرکُوک و همکاران، ۱۹۹۸).

 

آزمایش­های روانی فیزیولوژیکی نشان داده­اند که افراد دارای هراس­های خاص، نوعاً با برانگیختگی احشایی بالاتر (ضربان قلب و پاسخ هدایت پوستی) پاسخ می­ دهند و همچنین هنگام تصویرپردازی صحنه­های خاطرات هراس­شان نسبت به زمانی که صحنه­های خنثی را تصویرپردازی می­کردند، ترس بیشتری را گزارش می­کردند (کوک[۶۰] و همکاران، ۱۹۸۸؛ مارکس[۶۱] و هیوسن[۶۲]، ۱۹۷۳؛ مک نیل و همکاران، ۱۹۹۳). آثار مشابهی هم در مطالعاتی که از جمعیت دانشجویی بهنجار استفاده کرده است، گزارش شده است (لانگ و همکاران، ۱۹۸۳؛ می[۶۳]، ۱۹۷۷). نشان داده شده است که پاسخ­دهی احشایی به اطلاعات هراسناک، در بین انواع فرعی تشخیصی متفاوت فرق می­ کند. برای مثال، افراد مبتلا به هراس خاص نسبت به افراد مبتلا به هراس اجتماعی، هنگام مواجهه با تصویر هراسناک­شان، پاسخ­های خودمختار بیشتری را نشان می­ دهند (کوک و همکاران، ۱۹۸۸) و در عوض، افراد مبتلا به هراس اجتماعی نسبت به افراد مبتلا به آگورافوبیا پاسخ­های خودمختار بیشتری را نشان می­ دهند (لوین، کوک، لانگ، ۱۹۸۲). این مطالعات نشان می­دهد که نه تنها انواع مختلف اختلالات اضطرابی، تفاوت­هایی را در برانگیختگی فیزیولوژیکی به تصویرپردازی هراس نشان می­ دهند، بلکه برانگیختگی احشایی، شاخص خوب ترس برای بعضی از اختلالات است. با این وجود، نشان داده شده است که افراد دچار هراس مار، هنگام تصویرپردازی یک مار نسبت به زمان تصویرپردازی یک موقعیت گفتگو، با واکنش­پذیری بیشتر ضربان قلب پاسخ می­ دهند. به همین ترتیب، افراد دچار هراس صحبت­کردن، هنگام تصویرپردازی یک موقعیت گفتگو نسبت به زمان تصویرپردازی یک مار، با واکنش­پذیری بیشتر ضربان قلب پاسخ می­ دهند. بیشترین پاسخ ضربان قلب در افراد مبتلا به هراس مار رخ می­دهد که صحنه­های مار را تصویرپردازی می­ کنند که این صحنه ­ها، تنها پاسخ کمی را در افراد دچار هراس از صحبت­کردن فرا می­خواند. نتایج مشابهی هنگام مواجهه افراد دچار هراس از مار با موقعیت­های واقعی که از آن می­ترسند، نیز یافت شده است (لانگ و همکاران، ۱۹۸۳).

 

برخلاف این یافته­ها، افراد مبتلا به اختلال اضطرابی تعمیم­یافته نسبت به گروه کنترل در مدت تکالیف استرس­زای روانشناختی، پاسخ هدایت پوستی ضعیف­تری را با دامنه محدودتری هم در هدایت پوستی و هم واکنش­پذیری ضربان قلب نشان می­ دهند، نتیجه­ای که منجر به این فرضیه شد که بیماران دارای اختلال اضطرابی تعمیم­یافته، فرآیندهای بازداری سمپاتیک را نشان می­ دهند (هوهن- ساریک[۶۴] و مک لود، ۱۹۸۸؛ هوهن- ساریک، مک لود، و زیمرلی[۶۵]، a1989، b1989). مخصوصاً اینکه پیشنهاد می­شود که نگرانی -یک ویژگی مهم تشخیصی اختلال اضطرابی تعمیم­یافته- با فرونشانی قسمت سمپاتیک دستگاه عصبی خودمختار و مخصوصاً فعالیت قلبی ارتباط نزدیکی دارد. شواهد برای اثر بازداری نگرانی روی فعالیت قلبی عروقی از مطالعه بِرکُوک و هیو[۶۶] (۱۹۹۰) می­آید. در این مطالعه، به یک گروه از دانشجویان لیسانسی که دارای اضطراب صحبت­کردن بودند، در حالی که تغییر پاسخ ضربان قلب­شان از حد پایه اندازه ­گیری می­شد، آموزش داده شد که پیش از مجسم­کردن یک موقعیت صحبت­کردن در جمع، به آرامش­دهی، افکار خنثی یا نگران­کننده بپردازند. آزمودنی­های گروه افکار نگران­کننده نسبت به گروه خنثی، پاسخ ضربان قلب کمتری را نشان دادند و آزمودنی­های گروه افکار خنثی نسبت به آزمودنی­های گروهی که قبل از تصویرپردازی هراس، به ریلکس پرداختند، پاسخ ضربان قلب کمتری را نشان دادند. با این وجود، گروه­ها در ارزیابی اضطراب­شان طی تصویرپردازی هراس با هم تفاوت داشتند. آزمودنی­هایی که به افکار نگران­کننده می­پرداختند، نسبت به آزمودنی­های شرایط خنثی، اضطراب بیشتری را گزارش کردند، در حالی که اضطراب گروه ریلکس به سطح گروه نگران نزدیک بود ولی تفاوت معناداری از دو گروه دیگر نداشت (هافمن و همکاران، ۲۰۰۴).

 

به طور خلاصه، شواهدی وجود دارد که نشان می­دهد که افراد دارای اختلالات اضطرابی، به طور کلی، و هراس اجتماعی به طور خاص، با توجه به ترس و اضطراب، دربرگیرنده گروه ناهمگنی هستند. مطالعات روانی فیزیولوژیکی نشان می­دهد که فرآیندهای اضطراب و نگرانی با فرونشانی برانگیختگی سمپاتیک و ناهماهنگی بین پریشانی خودگزارش­دهی و برانگیختگی خودمختار همراه است. در مقابل، به نظر می­رسد که پاسخ ترس با هماهنگی بیشتر بین پریشانی خودگزارش­دهی و برانگیختگی خودمختار، برانگیختگی سمپاتیک افزایش­یافته و غلبه تصاویر بر افکار همراه است. در پیشینه پژوهشی دلایلی وجود دارد که نشان می­دهد بعضی افراد مبتلا به هراس اجتماعی تمایل به نشان­دادن پاسخ اضطراب دارند، در حالی که دیگران تمایل دارند که به تهدید اجتماعی، بیشتر پاسخ ترس را نشان دهند (هافمن و همکاران، ۲۰۰۴).

 

 

 

۲-۱۳-۱-۳: کمرویی

 

به استثنای دو مطالعه اخیر (چاویرا[۶۷]، استین و مالکارن[۶۸]، ۲۰۰۲؛ هیسر[۶۹]، ترنر و بیدل، ۲۰۰۳)، رابطه بین کمرویی و هراس اجتماعی به طور عمده، مورد کاوش قرار نگرفته است. چاویرا و همکاران (۲۰۰۲) مقیاس کمرویی تجدیدنظرشده چیک[۷۰] و باس (چیک، ۱۹۸۳) را روی ۲۲۰۲ دانشجوی لیسانس اجرا کردند و ۱۴۸ شرکت­کننده از گروه دارای کمرویی بالا (که نمرات آنها بالای ۹۰ درصدی نمونه بود) با ۱۵۵ نفر از گروه بهنجار (که نمره آنها بین ۴۰ تا ۶۰ درصدی نمونه بود) مقایسه کردند. علاوه بر این، شرکت­کنندگان در معرض مصاحبه­های بالینی قرار گرفتند و از آنها خواسته شد مقیاس­های خودگزارش­دهی اضطراب اجتماعی را تکمیل کنند. نتایج نشان داد که ۴۹% افراد گروه دارای کمرویی بالا، ملاک­های تشخیصی را برای هراس اجتماعی برآورده کردند و این در حالی بود که فقط ۱۸% افراد کمروی گروه بهنجار این ملاک­ها را برآورد کردند. همچنین گروهی که از لحاظ کمرویی بالا بودند، به احتمال بیشتری ملاک­های هراس اجتماعی تعمیم­یافته (۳۶% در مقابل ۴%) و اختلال شخصیت اجتنابی (۱۴% در مقابل ۴%) را برآورده می­کردند. میزان هراس اجتماعی تعمیم­یافته در هر دو گروه یکسان بود (۱۴%) (هافمن و همکاران، ۲۰۰۴).

 

هیسر و همکاران (۲۰۰۳) مطالعه مشابهی را در یک نمونه خیلی کوچکتر اجرا کردند. پژوهشگران، مقیاس کمرویی تجدیدنظرشده چیک و باس (چیک، ۱۹۸۳) و مصاحبه­های بالینی را روی ۲۰۰ دانشجوی لیسانس اجرا کردند. نمره نقطه برش برای “گروه کمرو” به طور قابل ملاحظه­ای (نقطه ۴۸ درصدی) پایین­تر از مطالعه چاویرا و همکاران (۲۰۰۲) بود. نویسندگان دریافتند که اکثر افراد کمرو (۸۲%) هراس اجتماعی نداشتند. این یافته تعجب­آور نیست، زیرا میزان شیوع هراس اجتماعی تقریباً ۸% است. به هر حال، شیوع هراس اجتماعی در گروه کمرو نسبت به گروهی که کمرو نبودند، بالاتر بود (۱۸% در مقابل ۳%). علاوه بر این، درصد نوع فرعی تعمیم­یافته و غیرتعمیم­یافته هراس اجتماعی هم در افراد کمرو و هم در افراد غیر کمرو، مساوی بود ولی شیوع هراس اجتماعی تعمیم­یافته و اختلال شخصیت اجتنابی در گروه کمرو بالاتر بود. شواهدی از مطالعات خانوادگی، مطالعات دوقلوها، و مطالعات پرخطر نشان می­دهد که کمرویی یکی از موروثی­ترین ویژگی­های خلق­وخو است (فیر[۷۱] و همکاران، ۱۹۹۳؛ هُروارث[۷۲] و همکاران، ۱۹۹۵؛ کندلر[۷۳] و همکاران، ۲۰۰۱؛ کندلر و همکاران، ۱۹۹۲؛ لیب[۷۴] و همکاران، ۲۰۰۰؛ مانسینی[۷۵] و همکاران، ۱۹۹۶؛ ریچ و یاتس، ۱۹۸۸؛ اسکری[۷۶] و همکاران، ۱۹۹۳؛ تیلفورس[۷۷] و همکاران، ۲۰۰۱). بعضی محققان (به طور مثال، استین، کارتیر، لیزاک و همکاران، ۲۰۰۱) این عقیده را که هراس اجتماعی، خودش، در سطح اختلال محور I، به طور ژنتیکی منتقل می­شود را مورد سؤال قرار داده­اند. در عوض، این نویسندگان، نشان داده­اند که یک یا چند تا عامل خطرزای خلق و خو منتقل می­شود، از جمله کمرویی و بازداری رفتاری (هافمن و همکاران، ۲۰۰۴).

 

به طور خلاصه، فقط مطالعات کمی در مورد رابطه بین کمرویی و هراس اجتماعی وجود دارد. احتمال دارد که کمرویی و بازداری رفتاری، عوامل خطری برای هراس اجتماعی باشند و اینکه موارد مزمن­تر هراس اجتماعی، تاریخچه بازداری رفتاری و کمرویی کودکی را نشان می­ دهند. به نظر می­رسد که بازداری رفتاری و کمرویی با نوع فری تعمیم­یافته هراس اجتماعی (ولی نه نوع فرعی غیرتعمیم­یافته) ارتباط نزدیکی داشته باشد. یک مسئله­ای که مانع پژوهش در این حوزه می­شود، هم­پوشی در تعریف، مفهوم­سازی و اندازه ­گیری بازداری رفتاری/ کمرویی و اضطراب اجتماعی/ هراس اجتماعی است (به طور مثال، هندرسون[۷۸] و زیمباردو[۷۹]، ۲۰۰۱) (هافمن و همکاران، ۲۰۰۴).

 

 

 

۲-۱۳-۱-۴: خودآگاهی

 

مدل­های شناختی هراس اجتماعی تأکید خاصی بر فرآیندهای مرتبط با خود دارد. یک شرط ضروری برای چنین فرآیندهای مرتبط با خود، آگاهی هشیارانه از خود است (خودآگاهی)، که شامل توانایی فراشناختی و فکورانه از ” خودبررسی ”  و “خود ارزیابی”  است که نیازمند این است که توجه بر خود متمرکز شود (توجه متمرکز بر خود). این فرآیندها می ­تواند تحت عنوان کلی­تر “خودادراکی” در نظر گرفته شود که شامل “خودبیانی­های”  مثبت و منفی درباره عقاید، انتظارات، اهداف، احساسات، و قوانین رفتارها برای خود است (بالدوین[۸۰]، ۱۹۹۴).

 

خودادراکی به عنوان یک عامل مهم نگهدارنده هراس اجتماعی دیده می­شود (بک و امری، ۱۹۸۵؛ کلارک، ۲۰۰۱؛ کلارک و ولز، ۱۹۹۵؛ مانسل و کلارک، ۱۹۹۹؛ راپی و هیمبرگ، ۱۹۹۷). برای مثال، کلارک و ولز (۱۹۹۵) بحث می کنند که افراد مبتلا به هراس اجتماعی به خاطر باورهای ناکارآمد درباره خودشان، که شامل باورهای شرطی (مثلاً اگر دیگران واقعاً مرا بشناسند، مرا دوست نخواهند داشت) و باورهای غیرشرطی درباره ارزیابی اجتماعی (مثلاً من احمقم)، تمایل دارند که موقعیت های اجتماعی را تهدید کننده تفسیر کنند. بنابراین، مدل های شناختی فرض می کنند که افراد مبتلا به اضطراب اجتماعی هنگام مواجهه با تهدید اجتماعی، توجهشان را به درون تغییر می دهند و به فرآیند نظارت جزئی (مفصل) و مشاهده خودشان می پردازند (هافمن و همکاران، ۲۰۰۴). هماهنگ با این مدل، پژوهش ها نشان داده است که افراد مبتلا به هراس اجتماعی هنگام مواجهه با موقعیت های اجتماعی استرس آور، توجهشان را به سمت خودشان متمرکز می کنند (بیدل، ترنر، تانسیو، ۱۹۸۵؛ کاسیپو، گلاس، مرلوزی، ۱۹۷۹؛ چن، اهلرز، کلارک، مانسل، ۲۰۰۲؛ گلاسگو، آرکویتز، ۱۹۷۵؛ گلاس، مرلوزی، بیور، لارسن، ۱۹۸۲؛ هینریچز، هافمن، ۲۰۰۱؛ هوپ، گانسلر، هیمبرگ، ۱۹۸۹؛ مانسل، کلارک، اهلرز، چن، ۱۹۹۹؛ استوپا، کلارک، ۲۰۰۰). مطالعات دیگر نشان می دهد که توجه متمرکز بر خود، عملکرد افراد مبتلا به هراس اجتماعی (هوپ و هیمبرگ، ۱۹۸۸) و افراد دارای اضطراب امتحان را در موقعیت های ارزیابی کننده اجتماعی (کارور، پترسون، فولانسبی، شیر، ۱۹۸۳) مختل می کند، احتمالاً به این دلیل که تمرکز بر خود، منابع توجهی مهم را که برای انجام بهینه تکلیف، ضروری هستند، صرف می کند (اینگرام، ۱۹۹۰). مطالعات اخیرتر نشان داده است که تحت شرایط توجه متمرکز بر خود بالا، افراد مبتلا به هراس اجتماعی، خودپنداره های  منفی خودانگیخته، تکراری و افراطی را تجربه می کنند که این افراد اعتقاد دارند در زمانی که اینها از خاطر می گذرند، صحیح هستند (هاکمن، کلارک، مک مانوس، ۲۰۰۰؛ هاکمن، سوراوی، کلارک، ۱۹۹۸؛ هافمن، هنریچز، ۲۰۰۳). این خودپنداره های منفی به طور علّی، با اضطراب اجتماعی ارتباط دارند (هیرش، کلارک، متیوس، ویلیامز، ۲۰۰۳). افراد مبتلا به هراس اجتماعی، هنگامیکه آموزش می بینند تا توجهشان را بر جنبه های محیط بیرونی متمرکز کنند، اضطراب و باورهای منفی کمتری را گزارش می کنند (ولز و پاپاگئورگیو، ۱۹۹۸).

 

به طور خلاصه، این مطالعات پیشنهاد می کنند که خود ادراکی و خود آگاهی، متغیرهای نگهدارنده مهم اضطراب اجتماعی هستند. علاوه بر این، بدنه وسیعی از پیشینه پژوهشی در مورد تفاوت افراد در خودآگاهی وجود دارد که ارتباط نزدیکی با واژه “خود نظارتی” دارد (برای مرور جدید به گانگستاد، اسنایدر، ۲۰۰۰ مراجعه کنید). این سازه با اندازه گیری های حرمت خود، اضطراب اجتماعی، کمرویی، و اجتماع پذیری ارتباط دارد (به طور مثال، ولف، لنوکس، کاتلر، ۱۹۸۶). بنابراین خیلی احتمال دارد که خودآگاهی نه تنها یک متغیر نگهدارنده و ویژگی مرتبط با اضطراب اجتماعی باشد، بلکه همچنین، یک متغیر مهم متفاوت فردی در میان افراد مبتلا به هراس اجتماعی باشد (به طور مثال، ادلمان، ۱۹۸۵) (هافمن و همکاران، ۲۰۰۴).

 

 

 

۲-۱۳-۱-۵: سلطه پذیری

 

بعضی نظریه پردازان فرض می کنند که انسان ها نیاز اساسی برای حفظ رابطه با اعضاء و منزلت اجتماعی شان در گروه های اجتماعی خود دارند (بامیستر و تیس، ۱۹۹۰؛ لیری، ۱۹۹۰). به منظور حفظ منزلت اجتماعی، افراد رفتارهایی را نشان می دهند، از جمله رفتارهای سلطه پذیرانه که احتمال طرد از گروه اجتماعی را کاهش می دهد. بعضی از افرادی که از نظر اجتماعی مضطرب هستند، با دیگران در یک سبک اجتماعی بی ضرر تعامل دارند که شامل لبخند مؤدبانه، مطلوب بودن ، و تصدیق کردن فزاینده با سر است (لیری، ۱۹۸۳؛ لیری، نایت، جانسون، ۱۹۸۷؛ پترسون، ریت، ۱۹۹۷). آن ها همچنین از ببخشید و معذرت خواهی بیشتر استفاده می کنند (ادلمان، ۱۹۸۷؛ اشلنکر، ۱۹۸۷). نظریه پردازان دیگر فرض می کنند که سرخ شدن به طور خاص، در جهت هدف منتشر کردن احتمال طرد اجتماعی هنگام تهدید منزلت افراد، عمل می کند (لیری، میدوس، ۱۹۹۱). مطابق این دیدگاه، سرخ شدن و دیگر علائم خجالت نشانه های جبرانی غیرارادی هستند که هنگام تهدید جایگاه افراد در سلسله مراتب اجتماعی رخ می دهد. والترز و هوپ (۱۹۹۸) دریافتند که اضطراب اجتماعی خودگزارش دهی ارتباط معناداری با سلطه، لاف زدن، و قطع کردن حرف کسی طی یک تعامل اجتماعی دارد، که دوباره با این ایده که اضطراب اجتماعی با همکاری اجتماعی و سلطه کمتر و سلطه پذیری و گریز/ اجتناب بیشتر مشخص می گردد، هماهنگ است (تراور و گیلبرت، ۱۹۸۹).

 

مدل­های تحولی از هراس اجتماعی (به طور مثال، گیلبرت، ۲۰۰۱) این انواع بروزهای اجتماعی سلطه پذیرانه را به عنوان دفاع های رفتاری می بینند که به طور خودمختار بر خلاف امیال یا تلاش های آگاهانه خود افراد برای مقاومت یا کنترل آن ها آغاز می شود. چنین رفتارهایی به عنوان بخشی از خزانه متحول شده مفهوم سازی می گردد که یک ابزار انطباقی باقی مانده برای اجداد قدیمی ما بوده که ممکن بوده از ابزارهای سلطه پذیرانه برای مخابره کردن نیتشان به افراد غالب استفاده کنند نه برای مقابله کردن با آن ها یا تهدید منزلت برتر آن ها(کلنتر و هارکر، ۱۹۹۸). بسیاری از این تظاهرات سلطه پذیرانه تصور می شده که شاخص های نقائص مهارت های اجتماعی باشند (به طور مثال، مارزیلیر، لمبرت، کلی، ۱۹۷۶). نظریه پردازان دیگر این رفتارها را به عنوان رفتارهای ایمن بخش و اجتنابی مفهوم سازی می کنند (به طور مثال، آلدن، بیلینگ، ۱۹۹۸؛ مورگان، رافل، ۱۹۹۹؛ ولز و همکاران، ۱۹۹۵) (هافمن و همکاران، ۲۰۰۴).

 

مثال­هایی از رفتارهای سلطه پذیرانه شامل بیزاری از چشم دوختن و اغتشاشات گفتاری است. مطالعه هافمن، وندر، و راث (۱۹۹۷) این شاخص های رفتاری سلطه پذیرانه را در بین انواع فرعی تشخیصی هراس اجتماعی اندازه گیری کردا است. این مطالعه رفتار چشم دوختن و اغتشاشات گفتاری را در ۲۴ فرد مبتلا به هراس اجتماعی (۱۴ نفر ملاک های تشخیصی نوع فرعی تعمیم یافته را برآورده کردند) مقایسه کرد. گروه ها تفاوتی را در رفتارهای چشم دوختن نشان ندادند؛ همه آزمودنی ها هنگام ارائه یک گفتگو نسبت به زمانی که با آزماینده صحبت می کردند یا موقع نشستن در مقابل یک شنونده، تماس چشمی فراوان تری داشتند (هافمن و همکاران، ۲۰۰۴).

 

به طور خلاصه، پیشینه پژوهشی نشان می دهد که بسیاری از افراد مبتلا به هراس اجتماعی نسبت به افرادی که به این اختلال مبتلا نیستند، رفتارهای سلطه پذیرانه تری طی تعاملات اجتماعی نشان می دهند. علاوه بر این به نظر می رسد که احتمالاً رفتارهای سلطه پذیرانه­ای که توسط افراد مبتلا به هراس اجتماعی نشان داده می­شود، در ماهیت، درجه، تعداد فرق می کنند و این تفاوت، تفاوت های درون گروهی متنوعی را ممکن است منعکس کند. بعضی نظریه پردازان این رفتارهای سلطه پذیرانه را به عنوان رفتارهای ایمن بخش و اجتنابی مفهوم سازی می کنند. مثل راهبردهای اجتنابی دیگر، چنین رفتارهایی احتمالاً بر حفظ اختلال نقش مؤثری دارند (هافمن و همکاران، ۲۰۰۴).

 

 

 

۲-۱۳-۱-۶: خشم

 

بعضی از افراد مبتلا به هراس اجتماعی تمایلات رفتاری را در موقعیت های اجتماعی نشان می دهند که می تواند خشم و خصومت باشد تا سلطه پذیری. اگرچه پژوهشی که رابطه بین خشم و اضطراب اجتماعی را بررسی می کند، نسبتاً کم است، پیشینه پژوهشی نشان می دهد که خشم در افراد آسیب پذیر، تحت شرایطی که حس خودارزش­دهی آن­ها تهدید شود، برمی­خیزد (ادموندسون و کانگر، ۱۹۹۶). نواکو (۱۹۷۶) این نظریه را داد که کارکرد طغیان خشم ممکن است در جهت ادراک تقویت خودپنداره عمومی فرد با هدایت کردن احساس اضطراب، ناایمنی، و آسیب پذیری به ارائه قابل قبول تری از خود، از رهگذر افزایش حس کنترل شخصی فرد باشد. طغیان های خشم ممکن است به احتمال زیاد در میان افرادی رخ دهد که فاقد مهارت های جرأت ورزی در موقعیت های اجتماعی باشند (آلان، گیلبرت، ۲۰۰۲؛ نواکو، ۱۹۷۶)، فرضی که منطق آموزش مهارت های اجتماعی در درمان را برای مسائل مدیریت خشم تأکید می کند (ادموندسون و کانگر، ۱۹۹۶). یک مطالعه اخیر توسط اروین، هیمبرگ، اشنیر، و لیبوویتز (۲۰۰۳) خشم را در ۲۳۴ فرد مبتلا به هراس اجتماعی و ۳۶ فرد بدون اضطراب بررسی کرد. افراد مبتلا به هراس اجتماعی نسبت به گروه کنترل بدون اضطراب، خشم بیشتر و مهارت های ابراز خشم ضعیف تری را نشان دادند. تحلیل های اضافی، فرسایش و پاسخ به گروه درمانگری رفتاری شناختی را در زیرمجموعه ای از ۶۸ بیماری که برای هراس اجتماعی درمان شدند، بررسی کرد. نتایج نشان داد که بیمارانی که خشم را به طور فراوانی تجربه کردند، درمان را غیرمنصانه درک کردند و عصبی بودند و کمتر احتمال داشت که ۱۲ جلسه جریان درمان را تکمیل کنند. کسانی که درمان را کامل کردند هم کاهش معناداری در تجربه خشم به ارزیابی منفی ادراک شده نشان دادند. بنابراین، افرادیکه خشم را فرونشانی کردند، پاسخ کمتر مطلوبی به مداخله دادند (هافمن و همکاران، ۲۰۰۴).

 

بعضی از محققان بحث کرده اند که رابطه بین اضطراب اجتماعی، پرخاشگری و خشم ممکن است از طریق تجربه خشم رخ دهد (به طور مثال، گیلربت، ۱۹۹۸؛ گیلبرت و میلز، ۲۰۰۰). افرادی که از نظر اجتماعی مضطرب هستند، ممکن است به طور مزمن هم از احساس شرمندگی و هم شرمنده شدن بترسند که به احساس “رنجش ترس آور” و در نتیجه خشم منجر می شود (گیلبرت، ۱۹۹۸). تانجنی، واگنر، فلتچر و گرامازو(۱۹۹۲) در یک مطالعه همبستگی که دانشجویان کارشناسی، پرسشنامه های خودگزارش دهی مختلف را تکمیل کردند، خشم و شرم را بررسی کردند. آن ها دریافتند که برای رویدادهای منفی، تجربه شرم ارتباط نیرومندی با خشمگین شدن و برونی کردن سرزنش دارد. علاوه بر این، تجربه شرم با تمایل به ابراز غیرمستقیم خشم و خصومت ارتباط داشت تا ابراز مستقیم (تانجنی و همکاران، ۱۹۹۲).

 

[۱] Gray, J. A.

 

[۲] McNaughton, N

 

[۳] Heller, W

 

[۴] Lang, P. J

 

[۵] Davis, M

 

[۶] O¨ hman, A

 

[۷] Hayward, C

 

[۸] Mick, M. A

 

[۹] Telch, M. J

 

[۱۰] Neal, J. A

 

[۱۱] Edelmann, R. J

 

[۱۲] Glachan, M

 

[۱۳] Rosenbaum, J. F

 

[۱۴] Schwartz, C. E

 

[۱۵] Wolff, P. L

 

[۱۶] Barkow, J. H.

 

[۱۷] Tooby, J

 

[۱۸] Cosmides, L.

 

[۱۹] Baumeister, R. F

 

[۲۰] Leary, M. R.

 

[۲۱] Duck, S.

 

[۲۲] Tice, D.

 

[۲۳] Chartier, M. J

 

[۲۴] Walker, J. R

 

[۲۵] Gilbert, P

 

[۲۶] Ehlers, A

 

[۲۷] Leung A.W.

 

[۲۸] O¨ st L.G.

 

[۲۹] Jerremalm A

 

[۳۰] Johannson J.

موضوعات: بدون موضوع
[شنبه 1399-09-15] [ 08:11:00 ب.ظ ]